محدثه ظریفیان هستم؛ نویسندۀ ادبیات گمانه‌زن

نمی‌دانم تا به حال به آن فکر کرده‌ای که ردیف کردن واژگان در کنار هم و بدل کردن‌شان به جمله چه لذتی خواهد داشت؟ همچون خلق اثری هنری که تماماً دست‌ساز خودت بوده و امضای تو پایش بماند. به خدا که هیچ بعید نخواهد بود اگر که صبح تا شب به آن زل بزنی و بابت تک‌تک واژگانش قربان‌صدقۀ خودت بروی. هیچ کدام از آدم‌ها نمی‌دانند که خلق به چه معناست تا زمانی که آن را از نزدیک لمس نکرده و طعمش را نچشیده باشند. لعنتی خوش طعم.

محدثه ظریفیان هستم؛ نویسندۀ ادبیات گمانه‌زن

نمی‌دانم تا به حال به آن فکر کرده‌ای که ردیف کردن واژگان در کنار هم و بدل کردن‌شان به جمله چه لذتی خواهد داشت؟ همچون خلق اثری هنری که تماماً دست‌ساز خودت بوده و امضای تو پایش بماند. به خدا که هیچ بعید نخواهد بود اگر که صبح تا شب به آن زل بزنی و بابت تک‌تک واژگانش قربان‌صدقۀ خودت بروی. هیچ کدام از آدم‌ها نمی‌دانند که خلق به چه معناست تا زمانی که آن را از نزدیک لمس نکرده و طعمش را نچشیده باشند. لعنتی خوش طعم.

رمان کلاغ بی‌سر

کلاغ بی‌سر

کلاغ بی‌سر-فصل دوازدهم

دوازدهم-کیت (فصل پایانی) اگر فصل‌های  قبل رمانِ «کلاغ بی‌سر» را نخوانده‌اید، می‌توانید با کلیک روی لینک‌های زیر فصل‌های قبلی این رمان را مطالعه کنید. کلاغ بی‌سر-فصل اول کلاغ بی‌سر-فصل دوم کلاغ بی‌سر-فصل سوم کلاغ بی‌سر-فصل

ادامۀ رمان

رهایی از «خستگی‌های تصمیم‌گیری»

نمی‌دانم اسم این خستگی‌ها را «خستگی تصمیم‌گیری» بگذارم یا چه. اما به گمانم با این کار تنها خودم را توجیه کرده و درنهایت به همان زندگی پیشین و برنامه‌ریزی‌های ناقص باز می‌گردم. اما فکر آنکه

ادامۀ مقاله
قبل
بعدی

نفرینِ عمارتِ خانوادگی

راستش روزهاست که به‌ دیوارهای سیاه و دودگرفته‌ی این عمارت زل زده‌ام درحالی که بیماری‌ام رفته‌رفته اوج می‌گیرد. اما دیگر نه نوری از پشت آن شیشه‌های کوفتی به داخل می‌ریزد و نه امیدی به ورودشان

ادامۀ داستان

طلسمِ سوگواری نابهنگام

گمان می‌کردند که ملکه‌ی شیاطین پس از آن نبرد سخت و از دست‌دادن تنها معشوقه‌اش بی‌دفاع شده‌است. آن‌قدر بی‌دفاع که وقت حمله فرارسیده. وقت فتح‌کردن سرزمینی که ملکه قرن‌ها از عمر نامیرایش را پای آبادکردن

ادامۀ داستان

هرگز خواستار نامیرایی‌ات نبودم!

از فرط خوشحالی دست‌هایم از شیشۀ نیمه‌باز ماشین آویزان مانده است درحالی که نمی‌دانم راننده‌ی این ماشین کیست. تکه‌های باریکی از نور پوست صورتم را لمس می‌کند و سپس درمیان شاخه‌های درختان پنهان می‌شود. شبیه

ادامۀ داستان
مظنون خیابان ۱۳ شمالی-داستان کوتاه

مظنون خیابان ۱۳ شمالی

سلام مِیا[۱]، کِیت[۲]هستم. ظاهراً خونه نبودی و تلفن رفت رو پیغام‌گیر. فکر کنم ۱۲ بار زنگ زدم. لطفاً هر وقت رسیدی خونه با همین شماره تماس بگیر. *** -چی شده باز زنگ زدی؟ -آخ خدایا

ادامۀ داستان

اینجا آسمان ابریست!

می‌تونید پیش از خواندن داستان این قطعۀ بی‌کلام را گوش بدهید.   برایم هیچ اهمیتی ندارد که این باران تهش مرا به کجا می‌کشاند. به کدام جاده؟ می‌خواهم بندهای کوله‌‌ام را بر روی شانه‌ام محکم‌تر

ادامۀ داستان

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.