«چرا ژانر وحشت؟» همان سوالیست که اکثرتان از علاقهمندان به این ژانر روزی هزار مرتبه میپرسید. و در یافتن جوابش آنقدر مصمم و کنجکاوید که حاضرید ذرهذرۀ زندگی آنها را واکاوی کنید تا سرانجام دلیلش را بیابید.
اما شاید آنطور که شما فکر میکنید نبوده باشد. شاید دلایلش مانند هزاران علاقۀ دیگر طبیعی و معمولی باشد. دلایلی که موجب شده علاقهمندان به ژانر وحشت را از دیگران متمایز کند. نه آنکه عمیقا تفاوت بخصوصی داشته باشند، آنها از نگاهی دیگر و از زاویهای دیگر به این ژانر و جریاناتش مینگرند.
گاهی چیزی فراتر از ترسهای پیشپا افتاده و یا تزریق هیجانات لحظهای. گاهی این ترسها برایشان شبیه به تسکین دردهایست که تحمل کردنشان در زندگی روزمره ناممکن بوده است. انگار که شجاعت از دسترفتهشان را دوچندان کند. اصلا امروز آمدهام تا این راز را موشکافی و از حقایقش صحبت کنم. در لابهلای جملاتم از مقالات و لینکهایی هم یاد خواهم کرد که بدونشک برایتان مفید خواهد بود. من اینجایم تا به عنوان یک عاشق این سبک و سیاق از «چرا ژانر وحشت؟» برایتان بگویم.
اوایل دوران دبیرستانم بود که تبوتاب خلق دنیاهای هولناک در پس ذهنم وول میخورد و مدام مرا به کشمکش با حقایق وا میداشت. حقایقی که از درون مرا میخورد و از بیرون عذابم میداد. حقایقی که به زندگی کوفتی روزمرهام گره خورده بود. گره خورده به روزهای تلخ و سیاه دبیرستان که برای من بیشتر به تیمارستانی روانی شباهت داشت. از آموزشهای خشک و بیروحش گرفته تا چرندیات و خزعبلات فرمولی که در کلۀ خیالپرداز من فرو نمیرفت که نمیرفت. من آن روزها مدام مینوشتم و در تکتک آن نوشتهها این من بودم که قهرمان داستانهای هولناکش بود.
درحالی که زندگی روزمرهام را به فنا داده بودم و لحظهبهلحظه نفس کشیدنم سختتر میشد. اوضاع اسفناک درسیام به جایی رسید که معلمها من را دست میانداختند. و طولی نکشید که متوجه شدم آنها حتی در طی توطئهای شوم با دوست صمیمیام مرا به باد تمسخر هم گرفتهاند. از آن معلم و درس بیخودش بیزار شدم. از آن تیمارستان و دوستی که گمان میکردم پشتم مانده متنفر شدم. گویا همان روزها بود که به اندازۀ هزاران سال بزرگ شدم. دقیقاً همان روزها بود که سوال «چرا ژانر وحشت؟» در ذهنم شکل گرفت.
انگار که جریان زندگی مرا به درون حقایق تلخ پرتاب کرده بود. و آنجا بود که فهمیدم ناخودآگاهم بیجهت آن دنیاهای سیاه و چندشناک را نساخته است. آنها بازتابی اغراقآمیز از زندگی روزمرهام بودند. هرچند من هنوز پیروز آن نبرد نشده بودم. نبودم که نمراتم افت کرد و آن دختر زرنگ و درسخوان با تکمادههای باقیمانده آن تیمارستان را ترک کرد.
اما آن دردها آنقدر درونم کپه شد که مرا به سمتی دیگر کشاند. انگار که وقتش بود بیدار شوم. یک بیداری بزرگ که با درد نیز همراه بود. با رنج و سختی. من خواستار آن قهرمان درونیام بودم هرچند میدانستم این به معنای پیروزی نخواهد بود. این یعنی من تلاشم را خواهم کرد. تمام تلاشم را. مثل هزاران آدمیزادی که در دنیاهای هولناک و سیاه داستانها و فیلمهای ژانر وحشت تلاش میکردند. من موظف بودم که برای خلق چنین دنیایی اول خودم را نجات بدهم.
چند روز پیش در یک سخنرانی جالب و قابل تاملی از یک روانپزشکی را دیدم که دیوانهوار عاشق کتابهای زامبیمحور، دنیای چندشناک و سیاه آنها بود. کسی که با عنوان یک نویسنده درجۀ یک و یک روانشناس کودک شناخته شده بود. نمیدانم در کدام بیشتر تخصص داشت اما این تعادل برایم جالب بود. نگاهش به ژانر وحشت و فلسفهبافیهایش. اصلا برایم جذاب بود که چطور بیپروا از حقایقی سخن میگفت و باز هم این ژانر را میپرستید.
اسمش Dr. Steven Schlozman است. کسی که کتاب «کالبدشکافی زامبیها» را با محوریت رازهایی از یاداشتهای آخر زمانی نوشته است. البته که کتابش هنوز در ایران ترجمه نشده هرچند میتوانید سخنرانی او را از لینک زیر ببینید. لطفا فیلترشکن خودتان را هم روشن کنید و زیرنویس این ویدیو را به وقت ورود به یوتیوب فعال نمایید.
[?What horror films teach us about ourselves and being human]
فواید ژانر وحشت
این ژانر از آن دست ژانرهاییت که همچون تیغ دولبه عمل کرده و فواید و مضرراتی را با خود بهجا گذاشته است. البته که ژانری همهپسند نیست و نخواهد بود. هرچند این ژانر در زیرشاخههای خود همپوشانیهای بسیاری دارد که در مقالات بعدی مفصل و دقیق به آن خواهم پرداخت.
-
از بینبردندۀ اضطراب و رسیدن به آرامش:
کازیمیرز دابروفسکی روانشناس لهستانی معتقد است:
ترس، اضطراب و ناراحتی، لزوماً همیشه وضعیتهای ذهنی نامطلوب یا غیرمفیدی نیستند؛ آنها اغلب نشانگر درد ضروری برای رشد روانی هستند. انکار این درد یعنی انکار پتانسیل خودمان. همانطور که انسان باید درد فیزیکی را تحمل کند تا استخوان و ماهیچۀ قویتری بساز، باید درد روانی را نیز تحمل کند. از آن جهت که انعطاف روحی بیشتر، نفس قویتر، دلسوزی بیشتر و در کل زندگی بهتری بهدست آورد.
به گمان من این ژانر به ما این فرصت را میدهد تا کمی با دردها آشنا بشویم. با پروسۀ آن و چطور کنار آمدن با تکتکشان. جدا از تمام اضطرابها و ترسهای ناگهانی که این ژانر بر جسم و جانمان روانه میکند، موجب آرامشی کوتاه مدت در روحمان میشود. آرامشی که با پایان یافتن داستان اضطرابهای گذشتهمان را کاهش میدهد.
شبیه به نوعی مسکن که با دیدن پیروزی قربانیان حس و حالی عجیب خواهیم یافت. انگار که ما را با بدترین اتفاق ممکن روبهرو کرده و سپس برای پاداش اجازۀ پیروی در آن را خواهد داد.
هرچند این پیروزی صِرفاً به معنای بُرد نخواهد بود. فقط کافیست تلاشهای قربانی را دنبال کنیم تا کمی دلمان قرص شود و با همراه شدن با او یک «آخیش» جانانه سر بدهیم.
- به ما اجازه میدهند که احساساتمان را واکاوی کنیم:
اگر از آن دست آدمهایی هستید که مدام حقایق را انکار میکنید، خواندن ادبیات و دیدن فیلمهای ژانر وحشت را به شما توصیه میکنم. همراه شدن با روایتهای ژانر وحشت ما را به چالشهای جدید فرا میخوانند.
چالشهایی که به دنیای تلخ و هولناک جهان خودمان نزدیکتر خواهد بود. ما را به فکرکردنهای دوباره و دیدن مجدد احساساتمان تشویق میکند. جدا از پیشداوریها و قضاوتهای قبلیمان. انگار که دیدی نو و راهی جدید مقابل رویمان بگذارند. آنها به ما کمک میکنند تا خودمان را در هر شرایط به دور از احساسات بسنجیم.
- اشتیاق ما را برا چشیدن راههای پرخطر افزایش میدهند:
ژانر وحشت ما را در بدترین شرایط ممکن و خطرناکتریشنان قرار میدهد. از آنجا که ما با دنبال کردن قربانیها خواستار امید و رهایی خواهیم بود میتوانیم معنا و مفهوم آن را به شکل ملموستری درک کنیم.
مارک منسون معتقد است:
امید درست مثل چاقوی جراحی، میتواند زندگی ببخشد و زندگی بگیرد. میتواند ما را به اوج برساند یا نابودمان کند.
حال تصور کنید که چطور میتوانیم با فرو رفتن در کالبد کاراکترها امیدمان را در بدترین شرایط حفظ کنیم؟ اصلا امید چه معنایی خواهند داشت؟ برای کاراکترها این معنا چطور زندگیشان را تغییر خواهد داد؟ اما اگر آن کاراکتر خودمان باشیم و آن وقایع بازتابکنندۀ زندگی روزمرهمان چطور میتوانیم از پسشان بربیایم؟
مارک منسون در ادامه برای حفظ امید میگوید:
-
چیزی داشته باشیم که انتظارش را بکشیم.
-
باور کنیم که آنقدر بر سرنوشتمان تسلط داریم که میتوانیم به آن چیز دست پیدا کنیم.
-
جامعهای بیابیم که همراه آنها به آن چیز برسیم.
وقتی یکی از اینها یا تمامشان را برای مدتی طولانی نداشته باشیم، امیدهان را از دست میدهیم و توی چاهِ حقیقتِ ناخوشایند میافتیم.
- شبیه به درمان از راه مواجهه است:
این تکنیک یکی از بارزترین تکنیکهای رفتاری است که درمانگران به کمک آن بسیاری از مشکلات روانشناختی را درمان میکنند. البته که مهمترین کاربرد آن درمان اختلال فوبیاست. در این روش فرد با ایجاد آرامآرام اضطراب به کمک محرک، خود را درمان خواهند کرد.
در حقیقت روش درمان از راه مواجهه این فرصت را ایجاد میکند تا ذهن ابعاد مختلف محرک اضطراب را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد و درنهایت برایش پاسخی بیاید.
البته به این نکته توجه داشته باشید که ممکن است درمان فوبیا به واسطۀ ژانر وحشت نتیجۀ معکوسی نیز داشته باشد و حتی فوبیا را نیز تشدید کند. تشدید فوبیا زمانی رخ خواهد داد که فرد توانایی تحلیل وقایع را نداشته و خودش را بیشتر و بیشتر در ترسهایش غرق کند.
برای آنکه ذهنی متعادل داشته باشیم نیاز داریم تا جهان را متعادلتر و با دیدی وسیع ببینیم. دیدی که ما را از تمام قضاوتها و احساسات جدا کرده باشد. دیدی که با ذهن و منطقمان گره خورده است نه با احساساتمان در مواقع حساس.
- ما را با حقایقی دردناک اما ملموستر مواجه میکند:
نظریۀ خانم Margee Kerr در این رابطه جالب و حتی شنیدنی است. فیلترشکنتان را روشن کنید و وارد لینک یوتیوبی زیر شوید.
[Why do we like to be scared?]
این پژوهشگر در کتابی غیر داستانی با عنوان «جیغ» بحثهای جالبی را مطرح میکند.
او در این کتاب به فهرستی از رایجترین ترسهای بشر میپردازد و آنها را مورد بررسی قرار میدهد. مارگی در طی آزمایشها و تحقیقات دوسالۀ خود در سراسر جهان به این نظریه اشاره دارد که مرگ در دنیای مدرن پنهان مانده است. شاید این همان دلیلی باشد که علاقهمندان به ترس را روز به روز افزایش میدهد.
مارگی درنهایت در کتاب «جیغ» تاکید دارد که ترس برای کنترل احساسات، اعتماد به نفس و امنیت نیز مفید خواهد بود.
- سایههای دورنیمان را به ما نشان میدهند:
تابهحال واژه سایۀ درون را شنیدهاید؟ میدانید که این یک نظریه اثبات شده در علم روانشناسی است؟
دبی فورد در کتاب «نیمۀ تاریک وجود» میگوید :
«سایه» شامل همۀ آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی میکنیم پنهان و یا نفی کنیم.
«سایه» آن جنبههای تاریکی را در بردارد که باور داریم از نظر خویشان، دوستان و از همه مهمتر، خود ما پذیرفتنی نیست.
او معتقد است:
برای بیرون آوردن روشنایی باید به درونه تاریکی رفت. هرگاه احساس یا میلی را سرکوب میکنیم، قطب مخالف آن را نیز سرکوب مینماییم. با نفی زشتیهای خود، از زیباییهایمان میکاهیم، با نفی ترس خود، از شجاعتمان کم میکنیم و با نفی حرص و آز خود، بخشندگیمان را کاهش میدهیم.
درک عظمت کامل ما، در تصورمان نمیگنجد. اگر همچون من باور داشته باشید که ما نقش همۀ بشریت را در خود داریم، میتوانید توأمان والاترین استان مورد ستایشتان و پستترین فرد مورد تصورتان باشید.
حالا به این فکر کنید که همان ضدقهرمانها، همان هیولاها و آدمهای پستفطرت سایههای درونیتان هستند که در مقابل رویتان ظاهر شدهاند. حاضرید آنها را بپذیرید؟
دبی فورد در ادامۀ این کتاب گفته است:
راه حل چنین مشکلی آن نیست که ویژگیهایی را که دوست نداریم، طرد نماییم، بلکه باید نکات مثبت این ویژگیها را کشف نموده و آنها را به زندگیمان وارد کنیم.
میبییند که ژانر وحشت چطور ظریف و موشکافانه برایمان مفید و ضروریست؟
دبی فورد در قسمتی دیگر از کتاب تاکید دارد:
کار کردن روی سایه، کاری فکری نیست، بلکه سفری از ذهن به سوی قلب میباشد.
بسیاری از ما آرزو داریم به نور برسیم و در زیباترین و والاترین حالت خود به سر بریم، درحالی که نمیتوان بدون شناخت تاریکی، روشنایی را به گونهای کامل حس و تجربه کرد. نیمۀ تاریک در مسیر ما به سوی آزادی حقیقی قرار دارد.
به قول دبی فورد:
این یک قانون الهی است! هستی همواره ما را به سمتی هدایت میکند که تمامیت وجودمان را بپذیریم. ما هرکس و هرچیزی را که جنبههای فراموششدۀ وجودمان را انعکاس میدهد، به خودمان جذب میکنیم.
اما به این نکته توجه داشته باشید که اگر شما با ضدقهرمانهای ژانر وحشت همذاتپنداری میکنید کمی باعث نگرانیست و باید خودتان را بازبینی کنید
راستش من هم برای باز اولی که با ضدقهرمان بیهمهچیز همذاتپنداری عجیبی یافتم چنان وحشتزده شدم که اضطراب تمام تنم را بلعید. از دیدن سریال محبوبم دست کشیده و چند روزی را به دنبال جواب پرسوجو کردم. آنوقت وقتی به یاد نظریۀ سایه افتادم لبخندی پهن تا بناگوش زدم.
اتفاقاً کارل گوستاو یونگ نیز (روانشنانس سوئیسی) نظریههای جالبی در رابطه با سایه بیان کرده. میتوانید بخشی از آن را در کتاب «انسان و سمبلهایش» بخوانید.
همچنین میتوانید کتابهای مرتبط با «سایه» را از لینکهای این صفحه جستوجو کنید.
بدون شک فواید ژانر وحشت فراتر از ۶ مورد است که خب من با توجه به تجربۀ شخصی آنها برایتان بازگو کردم. در مقالۀ بعدی برایتان از تاریچۀ این ژانر و نمونههایش در ادبیات خواهم گفت.
مقالههای مرتبط: چطور برای داستانهای ترسناک خودمان اسم انتخاب کنیم؟ – چطور داستانی در ژانر وحشت بنویسیم؟ (مقدمه)
2 پاسخ
منتظر بودم آخر مقاله یک کتاب یا فیلم در این ژآنر پیشنهاد کنی چون حتما می رفتم سراغش اما ندیدم.
چیزایی که میگی رو من هم کمی تجربه کردم. هانیبال تجربه ای بود که کمی اضطراب رو کاهش داد و شجاعت بخشید اما واقعا نمیشه نظر قطعی داد در این مورد چون دوباره اضطرابها با یافته های جدیدی مثل قتل برگشت.
اما باید بگم که دبی فورد در نیمه تاریک وجود قصد داره که ما رو با نیمه تاریک خودمون آشنا کنه و آشتی بده اما اگر نیمه تاریک ضد قهرمان در ژانر وحشته، همیشه تصمیم برنابودی او گرفته میشه.
در کل همیشه تا مدتها درگیر بودم بعد از فیلم ترسناک دیدن هرچند غیر از هانیبال که زیادم ترسناک نبود چند سالی هست که نرفتم سراغش.
لینک ها رو هم نگاه کردم صحبت های روانشناس کودک جالب بود اما او در واقعا از ژانری صحبت کرد که هدفمند ساخته شده مثل فیلم candy man نه فیلم هایی که هدفشون فقط ایجاد ترسه
روان شناس زن هم صحبت خوبی داشت اما باید بگم من ترس هام رو از همین جهان هدیه گرفتم نه در فیلم و کتاب همونطوری که خود ایشون هم گفت که قرارگرفتن در موقعیت ترسناک
به هرحال ادله بیشتری نیازه تا من قانع بشم
ولی شاید اگر بیای باهام فیلم ترسناک ببینی همه چی حل بشه:)
هرچند که حسابی فشارم افتاده که برم یه همچین کاری بکنم
درآخر این که حسابی گیرا نوشته بودی
سلام به تو هانیۀ عزیز و خوشصدا…
از اونجا که این مقاله فقط یک مقدمه هستش و به بررسی دلایل پرداخته خب بدونشک خبری از کتاب داستانی و رمان نیست. اما میتونی معرفی ادبیات ژانر وحشت رو از این لینک دنبال کنی. همین هفته هم قسمت دومش روی سایت میره.
https://www.mohadesehzarifian.ir/%da%98%d8%a7%d9%86%d8%b1-%d9%88%d8%ad%d8%b4%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%af%d8%a8%db%8c%d8%a7%d8%aa/
تو این لینک کلی داستان و کتاب معرفی کردم.
خب خب بریم سراغ چیزای دیگه…
ببین ترس خودش یک طیفه و نمیشه به صورت قطعی تصمیم گرفت که چه چیزی برای من ترسناکه و چیزی برای دیگران نیست. پس مجبوریم همه با یک درصد خطا ببینیم و درنهایت ازشون یک اشتراک بگیریم.
بله بله. حرفت درسته. قصد من از آوردن بحث نیمۀ تاریک وجود آشتی کردن با سایههای درونیه نه پس زدنش. اما یک نکته هست. و اونم اینکه این وسوسهها و این خشونتهایی که میگی (مثلا در سریال هانیبال که خودم اشاره کردم) اینا در تکتک ما آدمها وجود داره. قرار نیست ازشون استفاده کنیم که. قراره شناسایی بشن و بعد با پذیرششون به وجود داشتن، خوبیهاشونو بیرون بکشیم. وگرنه تبدیل میشیم به هانیبال. امیدوارم منظورمو رسونده باشم.
بله در مورد لینکهایی که دادم درست میگی. ترس همیشه یک لذت و هیجان آنی نیست که خب برمیگرده به همون طیفی که گفتم. پشت اکثر فیلمها و داستانها کلی فلسفه خوابیده که باید دونهدونه واکاویشون کرد.
و در اخر باید بگم هانیه جان قرار نیست کسی برای دیدن فیلم و یا خوندن داستان ترسناک قانع بشه چون کاملا سلیقهای هستش. اینکه تو عاشق یک سبک لباس پوشیدنی دلیل نمیشه دیگران هم از این سبک خوششون بیاد. اما بالاخره هر سبکی طرفدارای خودشو داره. این مقاله برای توجیه کردن نیست. برای واکاوی دنیای ترسناکیه که همیشه به من شجاعت داده. و این دلایل برای کسیه که طرفدار این ژانر باشه. شاید حتی دلایل پیشپا افتادهای باشه اما تکتکشون رو از روی تجربیاتم و راههایی که جواب گرفتم گفتم. من دیوانهوار عاشق این ژانرم و انتظاری ندارم همه عاشقش باشن.
اگه فرصتی بشه چراکه نه… میشینم باهات یک فیلم هولناک هم میبینم… پاپکورن هم میخوریم بینش…. .
و در آخر هم مرسی بابت کامنت چالشیت… کلی کیف کردم.