ژانر وحشت در ادبیات
شب شدهاست و آسمان به سیاهی غلیظی گراییده. ابرهای خاکستری در سراسر آن آسمان پهناور کشیده شدهاند و زمین از رطوبت باران خیس و نمدار شده است. صدایی از لابهلای درختان سرو شنیده میشود. صدایی که گاهی به آواز و گاهی به ناله شباهت دارد. طولی نمیکشد که صدای زوزۀ گرگان در لابهلای فریاد توفان حل میگردد. آسمان با رعدبرقهای غولآسا روشن و خاموش میشود. توفانها ادامه مییابند و سرما به مدت سهسال پیدرپی زمین را میبلعد.
آدمیان به ستوه میآیند و روابط به سمت فروپاشی میرود. قبایل با یکدیگر به جنگ برمیخیزند و نظم جهان برهم میریزد. آنوقت گرگها خورشید و ماه را دنبال میکنند تا هرچه سریعتر آن دو را ببلعند. یکی خورشید را میبلعد و دیگری ماه نقرهای رنگ را. ستارگان با ضجهای هولناک بر زمین فرو میریزند و کوهها به لرزش میافتند. لرزشی عظیم و موحش. دیگر نه درختی بر روی سطح زمین میایستد و نه رودخانهای توان نگهداشتن آب را دارند.
درست در لابهلای این هیاهوی جهانیست که فِنریر آزاد میشود. گرگی جهنمین که خدایان آمدنش را هشدار داده بودند. دندانهای بُرَنده و دراز، پنجههای سیاه و بدنی پشمالو. هیکلی غولآسا و چشمانی شیطانی و حریص.
آدمیان دانهبهدانه نابود شده و مابقی در انتظار مرگشان خواهند نشست. اما فِنریر اهریمنی تنها نخواهد بود. یورمونگاند در شکل و شمایلی مارگونه از سمت دریا و هیولایی آتشین به نام سُورت به همراه سربازانش به حرکت درمیآید. بله راگناروک (پایان جهان) فرا رسیده است. اما چه کسی قرار است در مقابل این آشوب جهانی بایستد؟
(الهامگرفته از کتاب اسطورههای اسکاندیناوی اثر ر.ی.پیج با ترجمۀ عباس مخبر)
سرآغاز شکلگیری ادبیات ژانر وحشت:
ادبیات ژانر وحشت قدمتی دیرینه و سرگذشتی دور و دراز دارد، درست همانطور که در بالا بخشی از اسطورههای اسکاندیناوی را بازگو کردم. شاید بتوان اولین داستانهای هولناک را به نبرد حماسهای خدایان با شیاطین و یا اهریمن دانست که در اسطورهها و افسانهها به خوبی یافت میشود.
پس با این اوصاف میتوان اسطورهها و افسانهها را همان داستانهایی دانست که نسلبهنسل در فرهنگها ریشه دوانده و آرامآرام رشد کردهاند. میتوان خاستگاه آنها را باورهای دینی و آیینی، خرافی و اسطورهها و افسانهها دانست. بله همین باورها بودند که به مرور زمان ادبیات فولکلور را در هر سرزمین شکل دادند. و اینجاست که ترس و وحشت را میتوان در لابهلای داستانهایشان یافت و آنها را واکاوی کرد.
البته که جهانبینی هر فرهنگ و هر سرزمین در شکلگیری این داستانها دخیل بوده که سرانجام هرکدام را از یکدیگر جدا کرده است. اما نقطه اشتراک تمام آنها ترسهایی از قبیل موجودات غولپیکر و شیطانی، قرار گرفتن در جهانی جادویی و قدرتهای ماروایی پنهان شده در آنها میباشد.
مطلب مرتبط:
عوامل سازندۀ ترس در ادبیات ژانر وحشت
بریجید چری در کتاب «ژانر وحشت» میگوید:
شاید مهمترین ویژگی در تعریف ژانر وحشت نوع محرکی است که فیلمهای ترسناک قصد خلقِ آن در مخاطبانشان را دارند. همین واکنشهای عاطفی و فیزیولوژیکیاند که ثابت میمانند در حالی که دیگر خصیصهها و قراردادهای ژانری تکامل مییابند. هرگونه پرداختن به گسترۀ واکنشهای درگیر در تماشای فیلمی ترسناک (که گسترهای وسیع هم هست، شامل ترس، رعب، هراس، بیم یا اضطراب؛ وحشتکردن، شوکهشدن یا از جا پریدن، به رعشه افتادن، مورمورشدنِ پوست یا نشستن عرق سرد به تن؛ احساس انزجار و تهوع یا تنفر؛ تجربۀ شیفتگی، کنجکاویِ بیمارگون یا جنسی، همدلی، آسودگی و حتی خندیدن) میبایست توضیح دهد که محرکها در عمل چگونه کار میکنند.
با آنکه عناصر ذکر شده مربوط به سینمای وحشت میباشد اما بدونشک این حوزه اشتراکاتی با ادبیات داشته که کاملاً قابل مشاهده است.
البته که خرده ژانرهای وحشت در گذر زمان تغییر کرده و یا حتی تکامل یافتهاند. آنچه که مهم تلقی میشود همان عناصری است که این ژانر را از دیگر ژانرها متمایز میکند. بنابراین بهجای آنکه این ژانر را مجموعهای دقیق و واضح از مفاهیم بپنداریم ناچاریم که آن را مجموعهای از «مقولات مفهومی» در نظر بگیریم که در حال تکامل هستند.
بهیاد داشته باشیم که گاهی خرده ژانرهای وحشت در نقاطی بایکدیگر تلاقی پیدا کرده و دچار همپوشانی خواهند شد. بدون شک این همپوشانی تفکیک آن اثر ادبی را دشوار و حتی ناممکن میکند. گاهی هم ممکن است که یک اثر در چند زیر ژانر وحشت به طور همزمان جای بگیرد که جای تعجب نخواهد داشت.
پیش از برشمردن این خرده ژانرها لازم است یادآوری کنم که در این دستهبندیها خبری از ادبیات نوجوانان نخواهد بود چراکه محتوای هرکدام مختص بزرگسالان میباشد. پس بعید نیست که شما در این طبقهبندیها ژانر فانتزی را نیابید.
خرده ژانرهای ژانر وحشت در طول زمان:
۱) ادبیات فولکلور
شما در میانۀ آن جنگل ایستادهاید. پاهایتان تا ساعد در گِل فرو رفته و جانوران خاکی بر روی پوستتان رژه میروند. شاخههای درختان در ابتدای آن آسمان سیاه درهم تنیده شدهاند و باران از ناکجا برسرتان میبارد. صدای آوازی در گوشهایتان طنین میاندازد. صدای ساز و صدای خنده. آتشی از پشت شاخهها میبینید و بعد شکل و شمایلی ظاهر میشود. نه انسان است و نه… .
بگذارید از واژهیابی این اصطلاح ماجرا را آغاز کنیم و با پرتابکردنتان به درون جنگلی سراسر سیاه و را به هیجانی بیانتها متصل کنم.
«فولکلور-Folklor» از دو کلمۀ لاتین «فولک-FOLK» و «لور-LORE» ساخته شده است. این دو واژه هرکدام به ترتیب به معنای «تودۀ مردم و عامه» و «دانش، ادب و مجموعهای از معارف و دانستنیهای غیر تخصصی» نیز میباشند.
در کتاب «لغتنامه استاندارد فولکلور ، اسطوره شناسی و افسانه» آمده است که علمای اجتماعی، بویژه مردشناسان، فولکلور را جزئی از فرهنگ قومی میدانند. این گروه ، ادبیات نوشته یا روایاتهای سنتی مانند اسطورهها ، قصهها ، افسانهها، مثلها ، ترانهها ،افسونها ، معماها و صورتهای دیگر ادبیات شفاهی را فولکلور میدانند. آنها آیینها ، جشنها ، مناسک و شعائر مذهبی و غیرمذهبی ، بازیهای سنتی، هنرها، دست ساختهها و دست بافتها و معتقدات مردم را از فولکلور جدا و از اجزای دیگر فرهنگ میانگارند.
این قصههای تخیلی چگونگی کنار آمدن شخصیتهای اصلی با حوادث زندگی را توصیف میکند که البته مرگ درمیانشان جایگاهی ویژهای دارد. این نکته را به یاد داشته باشیم که فولکلورها در جریان انتقال نسلبهنسل تغییر یافته و دچار دگرگونی شدهاند.
زیرشاخههای فولکلور از لحاظ سبک پرداختی در داستان:
الف) اسطورهای
ویژگیهای اسطوره:
- شخصیتها انسانی نیستند.
- آیینهای باستانی نقش اساسی در بهوجود آمدن اساطیر دارند.
- اساطیر توجیهی برای پدیدههایی هستند که انسان توانایی تفسیر علمی آن را نداشت. نوعی «علموارۀ» باستانی.
- حوادث اساطیری قبل از حضور انسان در زمین رخ میدهند تا بستر مناسبی برای زیستن انسان در گیتی، رویارویی انسان با مرگ و اتفاقات پس از مرگ را فراهم کنند. در واقع اساطیر با کمترین حضور انسان اما حول محور بشر و برای انسان رخ میدهند.
- شخصیتهای فرا انسانی اسطورهای برای ما شناخته شدهاند و هریک طبق وظیفۀ فرا انسانی خود، خط داستان را پیش میبرند که این وظیفه برای مخاطب از پیش تعریفشده است.
ب) افسانهای
ویژگیهای افسانه:
- حوادث به دست انسانهایی خاص مانند شاهان یا پهلوانان، رقم میخورد.
- افسانه آغشتهشده به مفاهیم عمیق فرهنگی، اجتماعی، دینی و گاهی هم سیاسی است. (افسانۀ آرش کمانگیر نمونۀ خوبی از افسانهای شامل مفاهیم سیاسی، یا به بیان دقیقتر، ملی میهنی است.)
- افسانه از خطای انسانی بهعنوان نیرویی برای پیشبرد حوادث بهره میگیرد.
- «باور» در افسانهها کارکرد زندگی اجتماعی دارند. و مسئلۀ توجیه پدیدهها از منظر آیین، کمکم در افسانه رنگ میبازد.
- شخصیتها را کاملاً میشناسیم و اصلاً برای درک آنچه افسانه میکوشد انتقال دهد باید از سابقۀ شخصیتها آگاهی کامل داشته باشیم.
توضیحات بیشتر و نمونههای این ژانر را با گذاشتن لینکی به پایان میرسانم. البته که لینک مربوط به ادبیات گمانهزن میشود که خب بیارتباط با این موضوع نیست.
ج) جادویی، ماورایی و ارواحی:
عنصر اصلی این داستانها سحر و جادو و اتفاقات پیرامون آنهاست. در این داستانها میتوان فرهنگ و باورهای هر ملت را به خوبی جستوجو کرد. درست در لابهلای همان اعتقادات خرافی و بیسروته آنها. البته که گاهی نیروهای ماورایی و ارواح نیز نقشی پررنگ در این نوع ادبیات داشته است. گاهی شیاطین بر آدمیان مغلوب میشوند و گاهی هم برعکس. آنچه که در این سبک مهم تلقی میشود تخیلی بودن و عدم قطعیت است.
چند نمونه از رمانها و داستانهای ادبیات فولکلور در این زیر دسته:
- رمان «تسخیرشدگی عمارت هیل»، «جادوگر» و «ساعت آفتابی» از «شرلی جکسون»
- چهارگانۀ هولناک «امید کورهچی» با عنوانهای: «۷جن»، «لو۳۰یا»، «صخور» و جلد آخرش «هبذول»
- کتاب «سرطان جن» که شامل چند داستان کوچک و بلند میشود از «رامبد خانلری»
- «کتاب نفیس کشیش آلبریک» و رمان «اشباح» از «مونتاگ رودز جیمز» معروف به ام. آر
- رمانهای «درخشش»، «ارتفاع»، «بیگانه»، «آن» و یا حتی «قبرستان حیوانات خانگی» از «استیفن کینگ»
- رمان «جنگیر» از «ویلیام پیتر بلاتی»
- مجموعه داستانهای «شبح شوخطبع» از «دوروتی اسکاربورو»
- رمان «خانۀ اسلید» از «دیوید میچل»
۲) ادبیات گروتسک
آن کاراکترهای چندشناک و ناقصالخقه در ادبیات را یادتان هست؟ منظورم «گوژپشت نوتردام» از «ویکتور هوگو» و یا همان حشرۀ لزج و بیریختی است که «فرانتس کافکا» خلقش کرده. خوب به لحظات آن داستانها فکر کنید. بگذارید چهرۀ کریه و ناخوشایند «سامسا گرگوار» در «مسخ» مقابل رویتان قرار بگیرد. هوم چندشتان شد درسته؟ اصلاً لرزتان گرفت و با پشت دست موهای بلندشدهتان را صاف کردید؟ درکنارش نیشخندی زدید و به عاقبت سامسای مادرمُرده خندید؟ اما چرا؟ این از خصلتهای موزیانۀ ادبیات گروتسک است.
گروتسک (Grotesque) واژهایست ایتالیایی که در لغت از ریشهی لاتین «گروتو» آمده است که در اصل به معنای مغاک و گودال میباشد. ریشۀ اصلی این واژه را میتوان در نیمتنههایی از موجودات خیالی دید که در مقبرههای روم باستان یافت شده است.
گروتسک در اواخر قرن پانزدهم (دوره رنسانس) متولد شده و آرامآرام رشد کرده است. این واژه علاوه بر ادبیات، در حوزههای دیگری همچون نقاشی، مجسمهسازی و حتی معماری نیز کاربرد دارد.
در ژانر گروتسک هنرمند در تلاش است تا دو حس ناسازگار ترس (دلهره یا انزجار) خنده (طنز و مطایبه) را همزمان به مخاطب خود القا کند.
البته که این مفهوم بنا به ماهیت چند وجهیای که دارد در یک تعریف بخصوص و یک قالب مشخص قرار نخواهد گرفت. در گروتسک ما شاهد حضور کمرنگ وهم و تخیل خواهیم بود. هرچند تخیل شکلگرفته در گروتسک از جنس ناهمخوانیها، عدم توازن و مسخرگی دنیای خارج از ذهن، ترس و وحشتی خیالگونه خواهد بود. در حالی که تخیل در ادبیات تخیلی شیرین و حتی دلگرمکننده نیز میباشد.
سه ویژگی بارز گروتسک:
- گروتسك، ناهنجار است. هنرمند در این ژانر سعی دارد تا حقایق را تحریف کرده و آنها به هیولایی بیسروته و بیریخت بدل میکند. بدونشک این هیولا مضحک و خندهدار نیز هست. پس یافتن مفاهیمی چون زشتي، غول آسايي، ناخودآگاهي، خيال پردازي و نفرت انگيزي در ادبیات گروتسک امریست طبیعی.
- از دست دادن حس و عدم درك واقعيت، دگرديسي، مسخ، استحاله، ماشينيسم، ناهمزماني و شيءوارگي.
- گروتسک این ژانر سیاه و کدر در کنار طعم تلخ هولناکش به چاشنی طنز آمیخته شده است.
چند نمونه از رمانها و داستانهای ادبیات گروتسک:
- رمان «مسخ» از «فرانتس کافکا»
- رمان «گوژپشت نوتردام» از «ویکتور هوگو»
- رمان «هیولای فرانکنشتاین» از «مری شلی»
- رمان «دوست ما آقای کلبی» از «دونالد بارتلمی»
- رمان «مستأجر» از «رولان توپور»
- رمان «مرد بالشی» از «مارتین مکدونا»
- رمان «در انتظار گودو» از «ساموئل بکت»
- رمان «گهوارهی گربه» از «کورت ونهگات»
- رمان «سفرهای گالیور» از «جاناتان سوییفت»
- رمان «عزاداران بیل» از «غلامحسین ساعدی»
- مجموعه کتاب «نمازخانۀ کوچک من» از «هوشنگ گلشیری»
- رمان «ملکوت» از «بهرام صادقی»
[میتوانید نقد و بررسی کتاب ملکوت را از اینجا بخوانید.]
۳) ادبیات گوتیک
اصلاً نمیدانم اولین بار کِی این فکر به ذهنم خطور کرد؛ اما همین که شکل گرفت دبگر شب و روز رهایم نکرد. هیچ قصدی در کار نبود. هیچ دقدلیای در کار نبود. پیرمرد را دوست داشتم. هرگز به من بدی کرده بود. هیچوقت توهین نکرده بود. چشمم پی مال و منالش نبود. بهگمانم همهچیز به ان چشمانش مرتبط بود. بله خودش بود. چشمی همچون لاشخور داشت-چشمی به رنگ آبی روشن، با قشری نازک بر روی آن. هر وقت به من نگاه میکرد، خون در رگهایم منجمد میشد؛ بنابراین کمکم-بهتدریج- به صرافت افتادم که جان پیرمرد را بگیرم و برای همیشه خودم را از شر آن چشم خلاص کنم.
بخشی از داستان «قلب افشاگر» اثر «ادگار آلن پو»
هوممم توهمی موحش به جانتان افتاد و تمام بندبند بدنتان را لرزاند؟ انگار که این جملات هذیانوار از دورن خودتان بیرون ریخته و در جایی از دنیا به ثبت رسیده باشد. بله این از خواص ادبیات گوتیک است. همینقدر سیاه و کدر و همینقدر متوهم و البته مونولوگوار.
واژۀ گوتیک برگرفته از قومی ژرمن به نام «گوت» بوده است. این قوم بهتدریج از شمال اروپا به سمت شرق و جنوب مهاجرت کردند. و دستآخر در سواحل جنوبی دریای بالتیک، در شرق رود «ویستول» مستقر شدند. البته که ادبیات گوتیک در اواخر قرن هجده با رواج رمانتیسیم بر سرزبانها افتاده و حسابی اسم و رسمی در کرده است.
ویژگیهای ادبیات گوتیک:
- از لحاظ زمانی، اکثر این داستانها در قرونوسطا رخ میدهد. قرونی که در نگاه رمانتیک نه یادآور تفتیش عقاید و تعصبات مذهبی، که تداعیکنندۀ دورانی رازآمیز، تیره و تار و البته ترسناک به شمار میرفت.
- مکان رخداد این داستانها معمولا در قصرها، قلعهها، ویرانهها، گورستانها و گاهی هم کلیساهایی با معماری آغشته شده به گوتیک میباشد. مکانهای دلهرهآور و هولناکی مانند دخمهها، سیاهچالها، سردابهها، اتاقهای تاریک، دالانهای مخفی، پلکانهای مارپیچ، ایوانهای پوشیده از پیچک که جغدها در زیر نور مهتاب در آنها آواز میخوانند. و البته برجهای نوکتیزی سر بهفلککشیدهای در دل سیاهی.
- آنچه که در درونمایۀ ادبیات گوتیک مهم تلقی میشود فردگرایی غربی و البته حضور پررنگ «من» در این سبک داستانهاست. درست همان نقطه تمایزی که پیشتر از مکتب رمانتیسم در ادبیات آغاز شد. در این نوع ادبیات دیگر فرد نمایندهای از یک طبقه با ویژگیها و اخلاقیات یکسان ظاهر نمیشود، بلکه تماما به یک فرد جدا و خود حقیقیاش صحبت میکند.
- ما در این ادبیات به عالم درونی، کابوسها و یا حتی رویاهای شخصی پرتاب خواهیم شد. بهطوری که تماماً به امیال و گرایشهای روحی مبهم و هذیانگونه، عواطف سرکوب و یا تحریم شده و … شخصیت اصلی داستان دسترسی خواهیم داشت.
چند نمونه از رمانها و داستانهای ادبیات گوتیک:
- رمان «قلعۀ اوترانتو» از «هوراس والپول»
- رمانهای «دراکولا»، «مهمان دراکولا» و «ملکۀ تروا» از «برام استوکر»
- شعر «کلاغ» از «ادگار آلن پو» و داستانهای کوتاهش با نام: «گربه سیاه»، «بالماسکۀ مرگ سرخ»، «افسانۀ سکوت»، «سقوط در گرداب مالستروم»، «لیجیا»، «قلب افشاگر»، «سقوط خانۀ آشر»، «میعاد»، «چاه و آونگ» و «تدفین پیشهنگام».
- داستان «موشها» از «دینو بوزاتی»
- داستان «پنجۀ میمون» از «دبلیو.دبلیو. جیکوبسن»
- داستان «قاتل» از «الکساندر ام.فری»
- داستان «ارواح» از «ماری لوئیزه کاشنیتس»
- داستان «طاعون در وینچگاو» از «یاکوب واسرمان»
- داستان «فقط گوشت» از «جک لندن»
- رمان «مصاحبه با خونآشام» از «آن رایس»
- رمان «شبح اُپرا» از «گاستون لورو»
- رمان «تصویر دوریان گری» از «اسکار وایلد»
- رمان «افسانۀ اسلیپی هالو» از «واشنگتن ایرووینگ»
- رمانهای اسپانیایی «بازی فرشته» و «سایۀ باد» از «کارلوس روئیث ثافون»
بدون شک این خرده ژانرها در ادبیات ژانر وحشت به این لیست کوتاه ختم نخواهند شد و مابقی آن را در هفتۀ آینده تقدیمتان خواهم کرد.
قسمت دوم این مقاله را از اینجا بخوانید
مقالههای مرتبط: «چرا ژانر وحشت؟» – «چطور داستانی در ژانر وحشت بنویسیم؟/مقدمه» – «چطور برای داستانهای ترسناک خودمان اسم انتخاب کنیم؟»
4 پاسخ
درود بر تو محدثه عزیز
چقدر حظ بردم از خواندن این مقاله
بسیار کامل و شیوا و گیرا بود. فکرش را نمیکردم ادبیات وحشت اینقدر زیرشاخه داشته باشد. بیشتر به فولکلور و گوتیک آشنا بودم. برایم جذاب بود. منتظر ادامهاش هستم.
ممنون از وقتی که میگذاری. بدون شک بهترین مقالهای ایست که درباره این ژانر خواندهام.
درود بر تو مبینای دوستداشتنی من :)))
متشکرم بابت نگاه دقیق و لطفت بیکرانت به من.
اره ژانر وحشت زیرشاخه زیاد داره و همین الان درحال نوشتنش هستم. انشاءالله این هفته قسمت دوم رو آپلود میکنم رو سایت… .
چقدر نیاز داشتم چنین مقاله ای بخونم و الان با این که نیمه خوندم واقعا قلبم قیری ویری شد از کامل بودنش، عالیه
عزیزدلی مبین جانم. چقدر خوشحالم پیامتو اینجا میبینم. قربون اون قلبت آخه دختر :)))
انشاءالله آخر هفته قسمت دوم این مقاله رو میذارم… .