افسانهی سکوت
میتوانی صدایش را بشنوی. صدای خُرخُر و نفسنفسزدنهایش را. همچون صدای حیوانی درنده که به دنبال شکار خود نیمخیز ایستاده باشد. چیزی در میان تاریکی وول میخورد. چیزی شبیه به چشمان قرمزی که حالا به تو زل زدهاست. میتوانی از پشت مِه غلیظ و هوای سرد و نمناک نفسهایش را لمس کنی. نفسهای زمخت و […]