ایدۀ اولیۀ رمان «دارکولا» از کجا آمد؟

آفتاب داغ بر پس سرش می‌تابد درحالی که به سمت کتابخانۀ اشتراکی انگلستان می‌رود. عرق بر صورتش نشسته و گرما از زمین و زمان می‌بارد. هرازگاهی با دستمال جیبی عرق‌هایش را خشک می‌کند و قدم برمی‌دارد. سپس در را هل می‌دهد و داخل می‌شود. به سکوت دلچسب کتابخانه لبخند زده و جلو می‌رود. لبخندی پیش‌هنگام […]