چطور داستانی به سبک ادگار آلن پو بنویسیم؟
آنچه که همیشه عطش مرا برای خواندن داستانهای ادگار آلن پو بیشتر میکند نفوذ او به جهان درونی و گفتوگوهای هذیانمحوری است که هرگز واقعیت ندارد. چیزی شبیه به سیال ذهنی که به ترس و شک آغشته شده باشد. شک از جهان و آدمهایش. درست همانچیزی که مرا به داستاننویسی به سبک ادگار آلن پو […]
۸ دلیل برای دیدن انیمۀ گوتیک کسلوانیا
راستش شروع باشکوه انیمۀ کسلوانیا همان چیزی بود که از یک گوتیک خونآشاممحور انتظار داشتم. همان ترس و وحشت، همان چاشنی داستانهای رمنس، همان مکانهای تیرهوتار و بالاخره همان قلعۀ موحش و سیاه دراکولا. اما به محض آنکه با ابهت دراکولا روبهرو شدم لبخندی پهن تا بناگوش زدم و با خیال آسوده به تماشای این […]
جهان وارونه
برای آنکه داستان بیشتر به جانتان بنشیند این موسیقی را تنگش چسباندم. شاید لازم باشد که داستانی نو بنویسم. داستانی ورای تمام آنچه که تا الان گفتهام. داستانی عمیق که از درونم بیرون ریخته است. از درون خودم نه آن کاراکترهای ساختگی و الکی. نه آن قاتلین و آن هیولاهای چندشناک. از دل […]
جرئت تردید کردن با طعم اگزیستانسیالیسم
کییرکهگور میگوید: من جرئت تردید کردن دارم، این را نیک باور دارم، من جرئت گستاخی دارم، من جرئت انکار همه چیز را دارم اما جرئت ندارم چیزی را بشناسم یا تصاحبش کنم، بگیرم و نگاه دارم. نمیدانم چرا اما این روزها مدام پادکست «رواق» را گوش میدهم. پادکستی که از جهانبینی اگزیستانسیالیسم صحبت میکند. هرچند […]
ژانر وحشت در ادبیات
ژانر وحشت در ادبیات شب شدهاست و آسمان به سیاهی غلیظی گراییده. ابرهای خاکستری در سراسر آن آسمان پهناور کشیده شدهاند و زمین از رطوبت باران خیس و نمدار شده است. صدایی از لابهلای درختان سرو شنیده میشود. صدایی که گاهی به آواز و گاهی به ناله شباهت دارد. طولی نمیکشد که صدای زوزۀ گرگان […]
نقد و بررسی کتاب «ملکوت» اثر «بهرام صادقی»
راستش کتاب ملکوت را چند روز پیش در طی تحقیقاتی که داشتم یافته بودم. درست در لابهلای فهرست بلندبالایی از نویسندگان ژانر مورد علاقهام جا خوش کرده بود و مدام فریاد میزد که مرا بخوان. و منِ لجباز و کلهخر آنقدر مقاوت کردم که حالا از زودتر نخواندش پشیمانم. کتابی پیچیده که به داستانی سیاه […]
این خوابهای کوفتی و شیرین
پس از کلنجارهای پیدرپی سرانجام خودم را وادار کردم که این تن زمینیام را از درون چهاردیواریای به نام اتاق بیرون بکشم. اصلاً بیرون بزنم و اجازه بدهم که نور مستقیم خورشید بر پوست کالبدم بتابد. پس بساط پیادهروی را چیدم و پیش از آنکه تنبلی بر من غلبه کند لبخندی پهن به او زدم. […]
ما یک عمر قلعهنشین بودهایم
شرلی جکسون را که میشناسید؟ نویسندۀ رمان «تسخیرشدگی عمارت هیل». همان رمانی که شبکۀ نتفلیکس سریالی اقتباسی را با همین نام در سال ۲۰۱۸ تقدیممان کرد. داستانهای شرلی جکسون چنان به طعمِ تلخ ترس آغشته شده است که معمولا به مذاق همه خوش نیامده و حتی کفر خیلیها را هم در میآورد. رمان کوتاه ما […]
برکۀ سرخ
سرم را که از درون آب بیرون میآورم آفتاب یواشیواش ناپدید میشود. آفتاب تنها خط باریکی از نور خورشید به جا میگذارد و پشت آن تپههای محو میشود. هرچند نورش به آرامی در سیاهی آسمان حل گشته و جزئی از آن صفحۀ سیاه میشود. کلاغها را میبینم که دسته دسته در هم میلولند و سپس […]