خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

چطور داستانی به سبک ادگار آلن‌ پو بنویسیم؟

چطور داستانی به سبک ادگار آلن پو بنویسیم؟

آنچه که همیشه عطش مرا برای خواندن داستان‌های ادگار آلن پو بیشتر می‌کند نفوذ او به جهان درونی و گفت‌وگوهای هذیان‌محوری است که هرگز واقعیت ندارد. چیزی شبیه به سیال ذهنی که به ترس و شک آغشته شده باشد. شک از جهان و آدم‌هایش. درست همان‌چیزی که مرا به داستان‌نویسی به سبک ادگار آلن پو تشویق می‌کند.

او خوب می‌داند که چطور با کلمات بازی کند. چطور آن‌ها را به کار ببند و سپس به درون داستان هول بدهد. انگار که خدای آن داستان‌ها باشد. کم‌لطفی خواهد بود که اگر نگویم «صادق هدایت» و «صادق چوبک» دنباله‌روی جهان‌بینی و البته داستان‌نویسی آلن‌ پو بوده و نگاهشان را با او هم‌سو کرده‌اند.

اما چه عواملی باعث می‌شود که با گذشت ۲ قرن از آثار ادگار آلن پو او را صاحبِ سبک در ادبیات قرن ۱۹ آمریکا بدانند؟ و اصلا داد بزنند که داستان‌نویسی به سبک آلن پو؟ به عنوان یک پو دوست با من همراه باشید تا با بررسی داستان وهم‌آلود و حزن‌انگیز «قلب‌افشاگر» از این نویسند این عوامل را بررسی کنیم.

پیش از شروع از شما دعوت می‌کنم تا ابتدا داستان «قلب افشاگر» را با من بخوانید: 

[داستان «قلب افشاگر» از «ادگار آلن پو»]

حال با این فرض که شما این داستان را خوانده‌اید به ادامۀ ماجرا می‌پردازم. من اینجایم تا با واکاوی عناصر تشکیل‌دهندۀ داستان‌های پو شما را با داستان‌های ادگار آلن پو آشنا کنم.

 

۱) جهان‌بینی آلن پو

آنچه که در موضوعات داستانی آلن پو حائز اهمیت است جهان‌بینی فردی و توجه به خود درونی است. خودی که به درگیری‌های ذهنی دچار شده و تقریباً از مرز جنون و سپس هذیان‌گویی هم عبور می‌کند.

بله پو یک نويسندۀ معترض بود. اما در حوزۀ اعتراض او همان‌طور که پیش‌تر گفتم، نوعى تفكر فلسفى والا وجود دارد. راستش باید بگویم که اين فلسفه، پوچى انسان را شامل می‌شود نه حقّانيت او و ستم آفرينش و قدرت‌هاى سياسى و اجتماعى بر او.

در داستان‌های او نوعى ريشخند به انسان دیده می‌شود (چه درقالب گوتيك، چه درقالب كميك). ریشخندی که به نفس انسانیت ختم می‌شود. او در داستان‌هایش به تمسخر انسان‌ها به سبب انسان‌ بودنشان می‌نشیند.

 

۲) دایره لغات بخصوص آلن پویی

با توجه به سبک داستانی و درون‌مایۀ ژانر گوتیک ادگار آلن پو در استفاده از کلمات دلهره‌آور و سیاه چیزی کم نگذاشته است. به شیوۀ بیان و جنس کلماتش دقت کنید. در داستانی که فایلش را برایتان گذاشتم (انصافاً  یکی از بهترین ترجمه‌هایش را برایتان تایپ کردم) این دایره لغات بخصوص مشهود است.

استفاده از کلماتی مانند: مرگ، سیاهی، تاریکی، جنون، وحشت، دلهره، اضطراب، ریشخند، کُشتن، خنده، دیوانگی، قتل، اهریمنی و کلماتی از این قبیل مختص جهان گوتیک پو است.

می‌توانید جزئیات ادبیات گوتیک را در این مقاله جست‌وجو کنید.

ژانر وحشت در ادبیات

راستش من این جمله را بارها و بارها با صدای بلند خوانده‌ام:

حالا نالۀ ضعیفی شنیدم و دانستم که این ناله از وحشت مرگ است. آن نالۀ درد و اندوه نبود-آه نه! صدای خفه و آرامی بود که از شدت هول و هراس از اعماق روح بلند می‌شود.

به جنس کلمات دقت کنید که چطور پو آن را از دورن روحش بیرون می‌ریزد. انگار که ما را به یک بازی احساسی دعوت کرده باشد. البته که این واژگان کاملاً بهفضای وهم‌آلود گوتیکی خوش نشسته است.

 

۳) سرآغازهای غیرمتعارف

ادگار آلن‌ پو از آن دست نویسندگانی است که در کنار گوتیک وهم‌آلود مالیخولیایی‌محور داستان‌های جنایی و کارآگاهی بخصوصی را خلق کرده است. اصلاً اگر کمی سرآغاز داستان‌های جنایی را در آمریکا جست‌جو کرده باشید، متوجه خواهید شد که آلن پو اولین پدر داستان‌های جنایی قرن ۱۹ می‌باشد.

اما  او جدا از داستان‌های جنایی او مانند: «قتل در خیابان مورگ» و «نامۀ ربوده شده» داستان‌های دیگرش را با نوعی صحبت درونی آغاز می‌کند. شبیه به یک اعتراف‌نامه و یا اظهار تأسف بابت گناهی که کاراکاتر داستان پیش‌تر مرتکب شده است. البته نباید از یاد بریم که این سبک داستان‌نویسی را نوشتن با راوی اول شخص و زاویه دید درونی می‌نامند که با اصطلاح مونولوگ‌نویسی شناخته شده است.

به آغاز داستان «قلب افشاگر» پو دقت کنید:

درست است!… عصبی…، عجیب عصبی بودم و هستم؛ اما چرا می‌گویید دیوانه‌ام؟ بیماری حواسم را پرت و پریشان که نه، بلکه قوی‌تر هم کرده بود-به خصوص حس شنوایی‌ام را تیزتر کرده‌ بود. تمام صداها را از زمین و آسمان می‌شنیدم. صداهای زیادی را از دورزخ می‌شنیدم. پس چطور ممکن است دیوانه باشم؟ گوش کنید! و ببینید با چه سلامت و با چه آرامشی کل داستان را برایتان تعریف می‌کنم.

 

و یا نمونۀ دیگری که در داستان «گربه سیاه» شاهدش هستیم:

داستان بس جنون‌آمیز و بس زشتی را که می‌خواهم بنویسم، نه انتظار دارم و نه می‌خواهم باور کنید. چرا باید چنین توقعی داشته باشم؟ آخر حواس خود من هم از باور کردنش سرباز می‌زند. با این حال دیوانه نیستم، و مطمئنم که خواب هم نمی‌بینم.

اما صبر کنید پو در داستان‌ها دیگرش آغاز متفاوتی را پیش گرفته. استفاده از نقل‌قولی که گویی دربرگیرندۀ محتوای داستانی‌اش باشد.

 

۴) کاراکترهای عجیب و البته قابل درک

به گمانم بارها و بارها اصطلاح کاراکترهای «سفید و سیاه» را شنیده‌اید؟ اصطلاحی که در حوزۀ داستان‌نویسی کاربردی فراوان دارد و مدرس‌ها از شما می‌خواهند تا ابداً به آن نزدیک نشوید. (مگر برای تیپ‌سازی شخصیت‌پردازی)

کاراکترهای سیاه و سفید همان شخصیت‌های گنددماغی هستند که یا نه ازشان خطایی سر می‌زند و نه هیچ کار خوبی انجام می‌دهند. آن‌ها نقاط مطلقی هستند که سفید و سیاه نامیده می‌شوند.

اما در کاراکترسازی‌های داستانی پو کاراکترها چیزی مابین این دو هستند. یعنی کاراکترهای خاکستری.

برای خواندن جزئیات شخصیت سیاه و سفید این مقاله را بخوانید.

[شخصيت پردازي در رمان اثر «نور مؤيد الجندلي»]

هرچند گاهی جای قهرمان و ضدقهرمان جابه‌جا شده که خود نوعی نبوغ در بیان داستان‌های قرن ۱۹ است. اگر در داستان قلب افشاگر دقیق شده باشید راوی که همان کاراکتر اصلی است خودش را سرزنش می‌کند در حالی که مرتکب قتلی شده است که برایش سراسر لذت است. می‌توانم به‌جرئت بگویم که او مرزهای کلیشه‌محور ادبیات قرت ۱۹ را تغییر داده است. به طوری که گاهی مخاطب با نگاهی معصومانه برای شیطان آزادشدۀ درونی کاراکتر دل می‌سوزاند.

اوج این درهم‌تنیدگی قهرمان و ضدقهرمان را می‌توان در گربه سیاه دید.

باید بر این نکته را تاکید کنم که در داستان‌های آلن پو ضدقهرمان‌ها اکثراً وجود خارجی ندارند. آن‌ها همان سایه‌های درونی و احساسات سیاه و جنون‌آمیز کاراکتر اصلی هستند که او را به کشمکش وا می‌دارند.

 

۵) تصویرسازی‌های منحصر به‌فرد

بدون‌شک لازمۀ یک داستان خوب داشتن تصویرسازی‌های بخصوص در کنار کاراکترسازی‌های قوی است.

با این اوصاف تنها آن دسته از داستان‌هایی در ذهن ماندگار خواهند شد که به تصویرسازی‌های قوی و واضح مسلح شده باشند. انگار که به ممد آن تصویرسازی‌ها به تماشای یک فیلم تمام و کمال رفته باشیم.

به حال‌وهوای تیره‌وتار داستان‌های پو نگاه کنید. انگار که مستقیماً ما را به جهان گوتیک‌وار هولناک ببرد. آن دیوارهای سنگی، آن نور سوسوزن فانوس‌ها، خیابان‌های سرد و نمور و آسمان همیشه ابری شهر، همه‌شان رنگ‌وبویی گوتیکی دارد.

 

۶) کشمکش‌های جنجالی

«جواد عرب اسدی» در کتاب «الفبای داستان‌نویسی» درگیری در داستان را که موجب جذابیت و البته تعلیق می‌شود در ۶ مورد زیر آورده است:

  1. درگیری انسان با انسان بر سر مسائل عقیدتی، مادی، یا رقابت بر سر تصاحب عنوان، شخص یا چیزی.
  2. درگیری انسانی با یک جامعه یا گروهی از انسان‌ها بر سر مسائل عقیدتی، مادی، اجتماعی و… .
  3. درگیری انسان با طبیعت برای حفظ جان یا رسیدن به چیزی یا جایی.
  4. درگیری انسان با خود؛ وجدان و یا نفس اماره.
  5. درگیری انسان با خدایان و دیگر عوامل موهوم یا واقعی و یا فراطبیعی. نوعی سرکشی و طغیان برای رهایی از سلطۀ‌جابرانۀ آنان. این درگیری در جهت بدست‌آوردن آزادی فردی و دست‌گیری سرنوشت خویش و یا رقابت با آنان صورت می‌گیرد.
  6. درگیری دو ملت، دو جامعه و یا دو گروه از انسان‌ها با یکدیگر.

 

[دانلود کتاب «الفبای داستان‌نویسی» از «جواد عرب اسدی»]

 

حالا خوب دقیق شوید. کدام یک از این درگیری‌های بالا را در داستان‌های آلن پو می‌بینید؟ بدون شک آنچه که در داستان‌های او دیده می‌شود درگیری کاراکتر اصلی با خود و یا عوامل فراطبیعی است. (مورد ۴ و ۵)

اما شما در کدام یک از داستان‌های قرن ۱۹ آمریکا چنین خلاقیتی و البته جسارتی را خواهید دید؟

 

۷) پایان‌بندی‌های غیرقابل پیش‌بینی

به عنوان کسی که مدت‌ها پیروی سبک‌وسیاق داستان‌های آلن پو بوده باید بگویم که پایان‌بندی‌های داستانی او غیرمنتظره و البته غم‌آلود است. گاهی کاراکترها از اتفاقات پیش‌رو خسته شده و درست برخلاف انتظار ما که به‌دنبال قهرمان‌بازی‌هایی تکراری هستیم عمل می‌کنند. آن‌ها یا خودشان را به کُشتن می‌دهند یا همه‌چیز را همان‌طور می‌پذیرند.

 

 

باهم پایان‌بندی داستان «قلب افشاگر» را مرور کنیم:

آن‌ها ترس مرا به تمسخر گرفته بودند! این‌طور فکر کردم و این‌طور فکر می‌کنم. اما هر مجاراتی بهتر از این شکنجه بود! هر مجازاتی تحمل‌پذیرتر از این استهزا بود! دیگر قادر نبودم آن لبخندهای ریاکارانه را تحمل کنم! احساس کردم اگر نعره نزنم، می‌میرم! و حالا، دوباره! گوش کنید! بلندتر! بلندتر! بلندتر!

فریاد زدم «پست‌فطرت‌ها، مسخره‌بازی بس است! من اعتراف می‌کنم! تخته‌ها را بکنید! همین‌جا را! این صدای تپش قلب پلید اوست!»

و یا پایان‌بندی داستان «تدفین پیش‌هنگام»:

لحظه‌هایی هستند که حتی به چشم تیبزبین خِرَد نیز، دنیای غم‌انگیز انسانی ما شاید شبیه دورزخ به‌نظر آید؛ اما تخیل انسان، کاراتیس نیست که بتواند تمام غارهای دورزخ را با مصونیت بکاود. افسوس! لشکر مخوف وحشت‌های گور را نمی‌توان یکسره خیالی قلمداد کرد؛ اما همچون شیاطین که افراسیاب همراه آن‌ها به آمودریا سفر کرد، باید آن وحشت‌ها بخوابند وگرنه ما را خواهند بلعید. یا باید آن‌ها از خواب رفتن در عذاب باشند، یا ما نابود شویم.

 

اما جدا از این پایان‌بدنی‌ها آلن پو در داستان «بالماسکۀ مرگ سرخ» ناتوانی انسان را در مقابل پدیده‌های ماروایی به تصویر می‌کشد.

بخشی از جملات آخر داستان« بالماسکۀ مرگ سرخ»:

حال دیگر حضور «مرگ سرخ» مسجل شده بود. همچون دزد، شبانه به آن‌ها زده بود. آن جماعت عشرت‌طلب یکی پس از دیگری در تالارهای خون‌گرفتۀ عیش‌ونوش‌شان از پا افتاده و در استیصال سقوط جان سپردند. با پایان حیات آخرین نفر زندگی ساعت آبنوس نیز به اتمام رسید و شعلۀ آتش سه‌پایه‌ها به خاموشی گرایید و سیاهی و تباهی و مرگ سرخ بر همه چیز مستولی شد.

 

مطالب مرتبط:

«چرا ژانر وحشت؟»

«ژانر وحشت در ادبیات-قسمت اول»

«ژانر وحشت در ادبیات-قسمت دوم»

 

«چطور داستانی در ژانر وحشت بنویسیم؟» 

«چطور برای داستان‌های ترسناک خودمان اسم انتخاب کنیم؟»

 

«به زمزمه‌های این کلاغ گوش بسپار»

«نامه‌ای کوتاه به پدرم ادگار آلن پو» 

 

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

یک پاسخ

  1. قبل از شما فقط چند باری اسم ادگار الن پو به گوشم خورده بود ولی با خوندن این مقاله تمام رمان های اقای پو رفت توی لیستم 📚

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.