خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

در کالبد آن یکی من-قسمت اول

چند روزی هست که سوال «چرا ترسناک؟» در پس ذهنم وول می‌خورد. آن را با خودم تکرار می‌کنم و دست‌آخر می‎‌خندم. انگار که موسیقی ملایمی را پخش کرده باشم. انگار که همان هدفون قرمز رنگ محبوبم را بر روی گوش‌هایم گذاشته و بر روی پاشۀ پا بچرخم. انگار که به وجد آمده باشم.

باز با خودم تکرار می‌کنم که چرا؟ اطرافیانم روزی هزاران بار می‌پرسند که چرا. اما مگر برای عاشق بودن به دلیل و برهان نیاز داریم؟ مگر نمی‌گویند که به ندای قلب گوش بده و از این جملات آبکی و پیش‌پا افتاده؟ نمی‌دانم چطور اما دنیای سیاه و ترسناک برای من دلچسب و شیرین است. شاید پر از درد باشد و رنج. شاید پر از وحشت باشد و اضطراب. شاید اصلا هیچ آدم عاقلی حاضر به زندگی در آن دنیا نباشد اما مگر ما عاقلیم؟ مگر برای لذت از زندگی باید عاقل بود؟ خدایا؛ برداشت‌های کج‌ومعوج نداشته باشید. منظورم آن است که زندگی همین است که هست. پر از بالا و پایینی است و سقوط.

هرچند عبور از مراحلِ آن برایم هیجان دارد و لذت. دنیاهای من (اشاره به داستان‌های کوتاهم) گل‌وبلبلی و سیندرلایی نیستند. سرشار از محبت و مهربانی نیستند. درودیوار عجیب‌وغریبش به ترس آغشته شده است و اضطراب. اما کاراکاترهایم آن‌قدر قوی هستند که از پسشان بربیاید. نه باز نروید سراغ کاراکاترهای MARVEL و یا DC. من اعتقادی به سوپرقهرمان بودن ندارم. آن‌ها برایم مسخره‌بازی‌اند و بی‌معنی.

کاراکترهای من آدمیزادهایی هستند معمولی و حتی گاهی دست‌وپا چلفتی و خجالتی. اما حق دارند که انتخاب کنند. انتخاب زنده ماندن و یا مُردن را. مگر زندگی حقیقی غیر از آن است؟ آن‌ها خودشان سرنوشتشان را می‌سازند.

اصلا از این صغری کبری چیدن‌ها بگذریم. باید اعتراف کنم که زندگی در دنیاهای خودساخته‌ام به من قدرت می‌دهد و شجاعت. انگار که حال دلم را جا بیاورد و بگوید که تو می‌توانی. انگار که بگوید زندگی حماسه‌ای درهم‌برهم است و آشفته.

اشتباه نکنید، دنیاهایم از هیجان و لحظات شیرین زندگی هم چیزی کم ندارند. آن‌ها در زیر لایه‌هایی از سیاهی و ابهام دفن شده‌اند. شاید هم که گم شده باشند. لحظاتی گم‌شده که گاهی به دست کاراکاترها کشف می‌شوند. درست در اوج سیاهی دنیا و آشفتگی‌های ذهنی آن‌ها.

هرچند تک‌تک کاراکترهایم هم نظر و هم عقیده نیستند. گاهی ناخوشایندترین مسیرها را می‌روند. مسیرهایی که من به آن‌ها ریسک‌های پرخطر می‌گویم. شاید به همین دلیل باشد که پایان‌ اکثر داستان‌های کوتاهم عجیب و یا غیرقابل پیش‌بینی می‌شوند. مسیرهایی که بدون‌شک در دنیای واقعی از انتخابشان وحشت خواهیم داشت.

انگشتانم را کش‌وقوسی می‌دهم و پشت سیستم می‌نشینم. با لبخندی کج، موسیقی مورد علاقه‌ام را پلی می‌کنم. می‌دانم که همین‌جاست. می‌دانم که نگاهم می‌کند و چشمان درشتش را بر روی من متمرکز کرده است. حضورش را حس می‌کنم. زنده است و حقیقی. انگار که سال‌ها بشناسمش. انگار که درون من رشد کرده باشد. انگار که تکه‌هایی از من باشد. تکه‌هایی از خود حقیقی‌ام.

-‏باز چت شده دختر؟ باز چه فکری به سرت زده؟

-‏کِیت مرا ترساندی… چه… چه فکری؟ من سال‌ها برای بدل شدن به تو لعنتی جان کَندَم… اما چرا… چرا این روند دردناکه؟

-‏دردناک؟

-‏نه… نه. من آن را دوست دارم. نمی‌دانم منظورم را خوب می‌فهمی یا نه اما وقتی تو را در کالبدم حس می‌کنم، سراسر قدرتم و شجاعت.

-‏به همین دلیل مرا خلق کردی درسته؟

-‏داری سرزنشم می‌کنی کِیِت؟

-‏بیخیال دختر. تو خالق منی. تو مرا خلق کردی تا خودت را به من شبیه کنی.

-‏حالا نظرت چیست؟ پس از ۹ سال در جسم من بودن چه احساسی داری؟

-‏من چه احساسی دارم؟ این سوالیست که تو باید به آن پاسخ بدهی.

-‏احساس من؟ خب دروغ نگویم بودن تو به من قدرت داده. قدرت پذیرش حقایق تلخ. پذیرش دردها. انگار که انجام هیچ‌کاری برایم ناممکن نخواهد بود درحالی که می‌دانم جهان هیچ قطعیتی نخواهد داشت.

سکوت می‌کنم. آرام نفس می‌کشم و جملاتم را مرور می‌کنم.

-حالا به چی فکر می‌کنی؟

-به آنکه کاش جاهایمان را عوض کنیم.

-دخترجان دنیای من متعلق به توست. کالبد ساختگی من هم همین‌طور. به من بگو. بگو که دقیقا به دنبال چه چیزی هستی؟

-دنبال بیدار نگه داشتن تو در این کالبد خاکی.

-پس چرا این‌قدر مضطرب و آشفته‌ای؟ چرا انجامش نمی‌دی؟ صبر کن ببینم. از بیداری وحشت داری درسته؟

-بله. آدم‌ها چندان به تو عادت ندارند.

-خب عادتشان بده.

-نمی‌شود کِیت. خب… خب راستش از آنکه… هوفففف… خدایا… می‌شود خودت تکمیلش کنی؟

-بگذار با تو روراست باشم دخترجان. تو مرا خلق کردی تا آرام‌آرام به من تبدیل بشوی. و حالا که وقتش رسیده خود حقیقی‌ات باشی ترسیدی. ترسیدی چراکه از قضاوت شدن می‌ترسی.

-کِیت این… این همان چیزهایی بود که از بیانشان وحشت داشتم.

-با من صادق باش. دنبال چی می‌گردی؟ رضایت آدم‌های دروغین بیرون یا رضایت قلبی خودت؟ مگر این اعتقاد تو نیست که اگر «خودت بودن» برای تو و دیگران ضرری ندارد، همین راه را ادامه بدهی؟ این را بارها و بارها تکرار کرده‌ای. چرا حالا که نیازش داری به خودت گوشزد نمی‌کنی؟ هوم؟ صبر کن بگذار به تو حقیقتی را بگویم. حواست به من باشد. من وجود خارجی ندارم دخترجان. بگذار این را بگویم که تو دنیایم را ساختی. شخصیتم را ساختی. چالش‌ها و آن درد و رنج‌ها را. تو آن‌ها را ساختی و روحت را به دنیایم فرستادی. تو در آن دنیا زندگی کردی نه من. تو از پس آن دنیای خیالی سیاه برآمدی. از پس آدمیزادهایی که تو را پس زدند. از پس سایه‌ها. چرا خودت را دست‌کم گرفته‌ای؟ هوم؟ به من بگو. به من بگو که مگر من خود ایده‌آلت نیستم؟ ها؟

-به خدا که غیر از این نیست کِیت. اما وحشت کردم. من در آستانۀ یک تغییر بزرگم. یک خلق جدید. چالش‌های جدید. چالش‌هایی که بدون شک آینده‌ام را تغییر خواهد داد.

-مگر برای همین روزها تمرین نکرده بودی؟ زمانی که در کالبد من بودی؟ می‌دانم آن‌جا هم گاهی کم می‌آوردی وکنار می‌کشیدی. اما  همیشه تحسینت می‌کردم که به مسیر باز می‌گشتی. تو خود ایده‌آلت بودی. خود حقیقی‌ات.

آب بینی‌ام را بالا می‌کشم و به کلمات ثبت شده در وورد زل می‌زنم. کِیِت راست می‌گوید. می‌توانم شجاعتش را در تنم احساس کنم. شبیه به وزش باد گرمیست در وسط زمستان سرد و چندشناک. می‌توانم بودنش را نفس بکشم.

به دیوار زل می‌‎زنم و سپس تایپ می‌کنم: «کِیت هیچ‌وقت به من نگفتی که چرا از خلق دنیاهای سیاه و پیچیده‌ سرمست می‌شوم.»

هیچ صدایی را نمی‌شوم. انگار که سکوت اتاق را بلیعده است. چراغ‌مطالعه آرام‌آرام سوسو می‌زند. سایه‌های اتاق در سکوت می‌جنبند.

به سمت کیبورد خم می‌شوم و فورا تایپ می‌کنم: «مگر جهان حقیقی مملو از سیاهی و درد نیست؟»

می‌خندم و پلک‌هایم می‌پرد. نمی‌دانم من بودم که آن کلمات را تایپ می‌کرد یا آن رفیق چندین‌ساله قدیمی‌ام کِیت. اما مگر مهم بود؟ ما یکی بودیم. او خود حقیقی‌ام است. آن من ایده‌آل.

درلابه‌لای سکوت اتاق و سیاهی اطراف لمس دستانش را احساس می‌کنم. بر شانه‌ام دست گذاشته و بیخ گوشم زمزمه می‌کند.

در صفحۀ ورد می‌نویسم: «رهایت نخواهم کرد آن یکی من. نه الان که در چند قدمی بیداری‌ام هستم.»

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.