دنیای بیزمان کافمن
دیدن نام «چارلی کافمن» همان بهانهای بود که موجب شد تا فورا به سراغ این فیلم رفته و با تمام نقدهای تند و تیزش به تماشایش بنشینم. کافن که پیشاز این با ساخت فیلم «درخشش ابدی یک ذهن پاک» دل طرفدارانش را ربوده بود اینبار دست به خلق داستانی زدهاست پیچیده.
فیلم «من دارم به پایان دادن این اوضاع فکر میکنم» روایتی است نامتعارف که ما را در دایره زمانی خود سرگردان و شاید هم معلق نگه دارد. اگر بخواهم این یادداشت را کمی شخصی کرده و به دلمشغولیهای این روزهای خودم گره بزنم، بیزمانی همان مسئلهایست که به مرور منجر به انفجاری ناگهانی شده و مرا به سکوت معلق وا میدارد. این مضامین شوریده و پرسشهای مبهم، این آشفتگی در زمان و رفت و برگشتهای ذهنی و عینی میان واقعیت و خیال، میان بودن و نبودن، این سردرگمیها همگی نشانههایست از جهان شخصی کافمن. جهانی که به خوبی در خرد تاروپود زندگی من رفته و حالا آن را با تمام وجود نفس میکشم. بله این درست همان نقطه اشتراکیست که مرا به سمت آثار کافمن کشانده و دلباخته آثارش کرده است.
روایت چند خطی عجیب
دور از انتظار نخواهد بود اگر بگویم که در تمام دقایق تماشای این فیلم چهارچشمی به رفتارها و احساسات لوسی زل زده و محو تماشایش بودم. صحبتهای درونی او و مونولوگهای طولانیاش در طی روایت همچون انعکاسی از هزاران خود منی بود که به تازگی به سمتش کشانده شده بودم. اما با عبور از دقایق اولیه فیلم متوجه شدم که روایت از آنچه که تصور میشد پیچیدهتر و البته عمیقتر مینماید.
در ابتدای داستان ما با سکانسی از یک انتظار برفی مواجه خواهیم شد که لوسی آغازگر آن است. او که به انتظار دوست پسرش جیک در پیادهروی ایستاده به مونولوگ مشغول شده و جمله «من به پایان دادن این اوضاع فکر میکنم» را تکرار میکند. اما جیک از راه رسیده و لوسی با او رهسپار سفری عجیب به روستای کودکی جیک میشود. لوسی برای آشنایی با پدر و مادر جیک به دعوت آنها به شام جواب مثبت داده و خودش را گرفتار دایرهای از اتفاقات مرموز میکند. پدر و مادر جیک برخلاف انتظار لوسی والدینی دلسوز و البته سادهای هستند که جیک چندان به وجودشان افتخار نمیکند.
آنها احساسی، حواسپرت و البته دلسوزند که سعی دارند لوسی را به خوبی با پسرشان آشنا کرده و از ناگفتههای او تعریف کنند. در کنار روایت خطی و به ظاهر کسلکننده فیلم ما در لابهلای سکانسها، سرایدار مسنی را میبینیم که همان کهنسالی جیک بوده و گویی به مرور خاطرات ثبتشده در ناخوداگاهش میپردازد. خاطراتی گنگ و نامفهوم که بیاختیار به جا مانده و حالا فوران کردهاند. و سرانجام در جایی از ذهن گریخته و حقیقی شدهاند. میان فراموشیها و سردرگمیها. جایی که جیک سالخورده در هیبت سرایدار مدرسه کودکیاش به ملاقات مجدد لوسی جوان میرسد و معماها را حل میکند.
تکرار بیانتهای خاطرات
شاید در نگاه نخست سکانسها کسلکننده و روایت خطی و بدون هیچ کششی پیش برود اما اگر دقیقتر بشویم و خودمان را با کارکاترها همسو کنیم، آرام آرام متوجه رمز و رازهای فیلم خواهیم شد. این فیلم داستان افرادی است که در طیفی نامشخص از زمان در زندگی ما حضور داشته و بر روند کیفیت آن اثر گذاشتهاند. آنها در پس ناخودآگاه ماه لانه کرده و سپس به سمت تجسم و تخیل سوق داده میشوند. درست همان روشی که جیک برای روایت این داستان پیش گرفته است.
حیرت کردنتان بعید نخواهد بود اگر بگویم که داستان در حقیقت از درون ذهن سیال و خیالپرداز جیک روایت شده و او راوی اصلی فیلم است نه لوسی. البته که کافمن به خوبی نشانههای خیالی بودن روایت را برایمان به تصویر میکشد. از گیر افتادن در جریان سورئال نیمه دوم فیلم تا لحظات پایانیاش. جیک سرادیدار که حالا پدر و مادرش را از دست داده، قصد دارد تا دوباره تصویر دلبرای دختر خیالی در ذهنش را که زنده نگه دارد. هرچند خوب میداند که باید روزی به این رابطه پایان بدهد.
تغییر افراطی در سن پدر مادر جیک، تقلید از دیالوگها و اشعار خوانده شده لوسی درحالی که همگی به کتابهای انبار شده در اتاق جیک ارجاع داده میشود، همگی نشان از تخیلات زاده شده ذهن راوی اصلی یعنی جیک میباشد. این درست همان تله کافمنی میباشد که همهمان را حداقل برای یک بار قافلگیر خواهد کرد. جیک که در دوران جوانی از افتخارات نه چندان درخشان خود را همچون کوهی از حسرت یاد میکند، تصمیم میگیرد تا به رابطه خودش با لوسی خیالی پایان بدهد. پایانی که با آشنایی دوباره لوسی در جوانی رقم میخورد.
معرفی فیلم «کلبه» را از اینجا بخوانید
3 پاسخ
چون گفته بودی میخوام اولین کامنت سایتت را بگذارم و نگذاشتی من پابرهنه پریدم وسط سایتت تا اولین کامنت را بگذارم.
تشویق شدم تا فیلم راببینم.
بعد تر کامنت های با ربط تر می گذارم.:)
مرسی از تو… مرسی از کامنت دلگرمکنندت… منتظر نظراتت هستم؛ مشتاقانه 🙂
مرسی ازت هانیه جان… من عادت بدی دارم و دیر به کامنتها پاسخ میدم. شرمنده که الان جواب میدم. حضورت تو سایت باعث افتخاره دختر.