خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

اگر نوشته‌هایت تکراری شده، این پست را بخوان.

گمان می‌کنم که پست‌هایم تکراری شده است. آن‌قدر تکراری و خسته‌کننده که تقریباً رغبتم را برای نوشتن محتوا‌ها از دست داده‌ام. انگار که به همه‌شان یک چاشنی مشترک زده و بعد کمی رنگ‌ولعاب الکی تحویل‌تان می‌دهم.
هفته‌هاست که از این مرض کوفتی رنج می‌‌برم و استخوان‌هایم به درد آمده است. انگار که بخواهم تمام محتواهایم را به زور زرق‌وورق‌های تکراری در پاچه‌تان کنم.
آه می‌کشم و سایت موسیقی مورد علاقه‌ام را باز می‌کنم. می‌خندم و ناباورانه‌ترین انتخابم را انجام می‌دهم. موسیقی‌ای متنفاوت از هرآنچه که گوش می‌دادم.
آن‌وقت آن طلسم کوفتی را هم می‌کشنم و خودشیفتگی‌ام را فرو می‌خورم. به سمت سایت بچه‌ها هجوم برده و ذره‌ذرۀ نوشته‌هایشان را می‌بلعم. فوراً به سمت تکه کاغذهای انبار شدۀ آن سمت میز حمله می‌برم. می‌خواهم پیش از آنکه پشیمان شوم و با قیافه‌ای مضحک قید انجامش را بزنم به سایت‌های محبوبم سر بزنم. از وبلاگ‌ها گرفته تا تولید محتواها‌.
می‌دانم ذهنم قفل شده است. بر روی صندلی می‌چرخم و از سمت راست بی‌ربط‌ترین کتاب را برمی‌دارم.
کتاب لاغر و بی‌نوا‌. داستان‌های مینیمالی از «سیامک احمدی‌‌». چند داستان کوتاه و شیرینش را می‌خوانم و در ورد تایپ می‌کنم: «مینیمال‌های ترسناک».
این را جزء برنامه‌هایم می‌گذارم و به دوستی زنگ می‌زنم. می‌خواهم کمی گپ بزنیم و خودم را به فی‌البداهه‌های زندگی بسپارم.
همان‌طور که از درودیوار شکایت می‌کنیم و کم‌کم از دستاوردهای هفته‌مان می‌گویم خودکار را درمیان انگشتانم می‌چرخانم. هرازگاهی خط‌خطی بی‌معنایی را بر روی کاغذ‌های کاهی ثبت می‌کنم و می‌گویم: «مغزم هنگ کرده دختر. جوری که گمون می‌کنم به درون گرداب تکراری‌ها افتادم. تولید محتوا تکراری، داستان‌هام تکراری، کاراکترها تکراری، موضوع تکراری، روز و شب‌ها تکراری. فکر کنم حالم از خود تکراریم هم بهم می‌خوره.»
می‌گوید: «تغییرش بده.»
«تغییرش بدهم؟»
«مگر نمی‌خوای از شر این تکرار خلاص بدی؟ چیزی جدید بخوان، موسیقیه جدیدی گوش بده. برو بیرون و در احمقانه‌ترین جای ممکن قدم بزن، حال‌بهم‌زن‌ترین فیلم رو ببین. چه می‌دانم. به چیزهایی چنگ بینداز که ازشون متنفری.»
می‌خندم و می‌گویم: «این‌طوری که رسماً خودم رو به فنا می‌دم. همش شد چیزهایی که دوست ندارم.»
«مشکل تو هم همینه. فکر می‌کنی ایده‌ها فقط و فقط توی علایق زندگی تو جمع شده.»
«داری می‌گی چشم‌ها را باید شست؟ جوری دیگر باید دید؟»
«خوبه کله‌ات هنوز کار می‌کنه. پس برو و انجامش بده. مگر عاشق چالش‌های جدید نیستی؟»

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

4 پاسخ

    1. قربانت نازنین عزیز.
      کتاب ایشون یک مینیمال سادست که داستان‌های مینیمال هم داره. من از این بابت خوندمش که کمی با سبک داستان‌نویسی مینیمال آشنا بشم. برای من مفید بود و تونستم کلی ایده پیدا کنم. هرچند بزرگان مینیمال‌نویس دیگه‌ای هستند که می‌تونند تو این زمینه بهتر عمل کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.