همچون عذاب وجدانی دردناک. انگار که بندبند وجودت درد بگیرد و استخوانهایت تیر بکشد. انگار که خسته بشوی. یک خستگی روحی طولانی مدت. انگار که خواستار تعطیلات بیپایان باشی. دستآخر آه میکشی و به برنامههای پیشرویت مینگری.
کدام نقطه؟ در کدامین نقطه اشتباه کردهای؟ کجای آن استراتژی مادرمُردهات ایراد داشته؟ کدام از آنها میلنگید؟ هیچکدام.
نه هیچکدامشان مشکلی ندارند. این کارها از حد توانت دور نیستند.
اما پس مشکل کجاست؟ کجا؟
عدم تمرکز.
ساعاتی که تو هوشمندانه پیش نمیروی و هوشمندانه کار نمیکنی.
همانطور که «کال نیوپورت» در کتاب «کار عمیق» میگوید:
نابغهها فقط وقتی عملکرد عالی داشتند که تمام توانایی خود را به موضوعی اختصاص میدادند که تصمیم داشتند خودشان را در آن نشان دهند.
و حالا ما میخواهیم بهترین عملکردمان را چطور به نمایش بگذاریم وقتی مدام خودمان را با کم اهمیتترین کارها سرگرم میکنیم؟
اصلاً حق با نویسنده است که میگوید:
عمل کردن به یک استراتژی، سختتر از ایجاد آن است!