خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

برای آنکه رهبر باشی اول یاد بگیر چطور مبارزه کنی

دیشب در نامه‌ام به رفیق دوست‌داشتنی‌ام  نوشتم: «برای آنکه بتوانی رهبر باشی اول یاد بگیر چطور مبارزه کنی.»

آن‌وقت ساعت‌ها این جمله را در پس ذهنم مرور کردم تا خودم را با آن بسنجم. من چطور خودم را به آب و آتش زده بودم؟  اصلا در این سال‌ها چه کارها کرده بودم؟ چقدر ترس و ترس؟ بس است دیگر… .

آفتاب که از پشت پنجره بر روی صورتم می‌افتد باز آن ماگ لبالب چای را دستم می‌گیرم و پشت سیستم می‌نشینم. خودم را به نفهمی می‌زنم و شروع به تایپ کردن می‌کنم. هنوز نه بازدید سایت بالا رفته و نه فیدبک پدرمادرداری گرفته‌ام. درحالی که به قول استاد به اندازۀ چهل نفر می‌نویسم و عرق می‌ریزم. تقریبا ۲ ساعت برای مقالۀ آخر هفته وقت می‌گذارم. کاغذها در مقابل رویم پهن می‌شوند و کتاب‌ها تا سقف می‌رسند. سایت‌ها را زیرورو می‌کنم و هرازگاهی به دوستم پیام می‌دهم که زنده بمان و بنویس.

می‌گوید که اگر امروز چیزی منتشر نکردم مرا «کپک متحرک» صدا بزن. می‌خندم و می‌گویم که دختر این خودت هستی که به آن معنا می‌دهی. در ضمن کپک‌های متحرک هیچ جایی در دنیای زنده‌ها نخواهند داشت.

می‌خندد و هر دو با خداحافظی کوتاهی به سراغ نوشتن باز می‌گردیم. هر دویمان یک رویا داریم و هر دویمان یک مسیر. هرچند بازگو کردنش نه برای شما دردی را دوا خواهد کرد و نه دردی از ما را. فقط بازگوی یک چیز است که درد‌ و رنج‌های این روزهایمان را تسکین می‌دهد.

بازگو کردن انتخابی که سراسر ترس است و چالش. بله من انتخاب کرده‌ام که برای کدام یک از ارزش‌هایم رنج بکشم. درحالی که گاهی گلاب به رویتان مانند فلانی در گِل گیر می‌کنم.

خدای من امروز اولین روزی بود که بدون چک کردن آن اینستاگرام ذلیل‌مرده از رختخواب بیرون پریدم و اصلا تا خود ظهر هم سراغش نرفتم.

راستش وودی آلن در فیلم «امتیاز نهایی» حرف خوبی می‌زند:

مردم می‌ترسند از اینکه قبول کنند بخش بزرگی از زندگی به شانس بستگی داره. این ترسناکه که فک کنی بخش زیادی خارج از کنترل ماست. لحظاتی در بازی تنیس هست که توپ به تور برخورد میکنه و در کسری از ثانیه ممکنه از تور رد بشه یا برگرده.با کمی شانس توپ رد میشه و میبری یا ممکنه برگرده و بازنده بشی.

روزی هزاران مرتبه با خودم تکرار می‌کنم که هیچ تضمینی برای بُرد در این بازی خطرناک نخواهد بود. اصلا شبیه به داستان‌های حماسی نیست که بتوانی با زور و بازو زندگی‌ات را از حلق شیاطین بیرون بکشی و بعد سرمست بنشینی و این پیروزی را جشن بگیری. زندگی کوفتی سراسر عوامل پیش‌بینی نشده است و تمام. اصلا نمی‌دانم این بازی پایانش چطور پیش خواهد رفت. اما مگر تهش مهم است؟ من می‌خواهم از این شانس‌ها استفاده کنم. شانس زندگی کردن به سبک و سیاق خودم را. به سبک دنیایی که سال‌ها در انتظار حقیقی شدنش بودم.

بیاید نقل قولی هم از ادگار آلن‌پو محبوبم (پدرجانم) بخوانیم و باز کمی فکر کنیم:

«انسان کامل‌ترین بنده و بردۀ عادت است و هزاران کار روزانه‌اش که مهم به حساب می‌آید چیزی جز عادتی روزمره نیست.»

اما از تو سوالی دارم پدرجان: قراره برای کدام یک از این عادت‌ها رنج بکشی؟ هوم؟ به‌گمانم این سوال  تکمیل‌کنندۀ این ماجراست. شاید هم پایان‌دهندۀ آن باشد.

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

2 پاسخ

  1. زندگی سراسر چشیدن طعم‌های مختلف است از ناکامی و سعادت و آشفتگی و وصال.
    اما رهرو آن کسی است که به تماشای یک صحنه مهلتش را به باد ندهد.

    آدمایی که بلدن بعد طوفان رنج‌ها قد راست کنن، سرانجامشون مشابه همون درختیه که تنه‌اش مثل ستون استواره و سرش سبز و روبه نور.

    رو به راه باشی رفیق✌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.