تقویم امروز ۱۵ آوریل را نشان میدهد که با نام «روز جهانی هنر» نامگذاری شدهاست. همین چند دقیقه پیش بود که جملهای در پس ذهنم وول خورد: «تا تنور گرم است نان را بچسبان». پس آمدم تا نظریات کجومعموجم را برایتان بیان کنم. نه معناهایی کپی شده از کتابها و سایتها را. نیامدهام که واژه هنر را بازبینی کنم و به بیان ریشههایش بپردازم. کاری به فلسفهبافیها و حکایتهای موجود هم ندارم. راستش به دنبال نظر شخصی خودم در لابهلای آشفتگیهای ذهنیام هستم. پس دست به کار شده و قوز کرده برروی صندلی به نوشتن مشغول شدم. اگر هم به دنبال معناهای بلند بالای این واژه هستید که حسابی هم جای بحث دارند به این سایت بروید. بگذارید ذهنتان حسابی باز شود. چه اشکالی دارد چندین مقاله را بخوانید؟
هنرمند در لغتنامۀ شخصیام
اما اگر بخواهم واژۀ هنرمند را شخصیسازی کنم در یک کلام باید بگویم که این واژه برایم به معنای «خالق» است و تمام. کسی که تمام جانش را میگذارد تا بازتابی از جهان باشد. جهانی درکشده با عواطف انسانیاش و سپس آغشته شده به احساسات شخصی خود. آنوقت هنرمند پیامهای جهان درون و یا بیرون را سرجمع کرده و در قالب یک اثر هنری بیرون ریخته است.
پس میتوانم بگویم که آثار یک هنرمند کاملا سلیقهای و تا حدودی شخصی است. و این کاملا طبیعیست که اثرش مورد قبول واقع نشود. ممکن است منتقدان زیادی او را به باد نقد گرفته و حسابی او را مورد باز خواست قرار بدهند. بدون شک در کشورهایی که خلق بعضی از آثار خارج از عرف باشد، نامعقول تلقی شده و منتقدان بیرحمانهتر به جان اثر میافتند.
این خردهگیریهای کوچک و بزرگ به هزاران دلیل رخ میدهد که ابداً قصد بیانشان را ندارم. اما به گمان من آثار هنرمندان مستقل انعکاسی دردناک از وقایع جهانِ خود هنرمند و جهان بیرون او میباشد. جهانی درهمبرهم و آشفته. جهانی سیاه و کدر و حتی هولناک. شاید در نگاه اول بگویید که هنرمند یک کپیکار است و مقلد. بله هنرمندان یک مقلد هستند و بس.
اما درنهایت به عنوان خالق دنیای خودساختهشان شناخته میشوند. خالقی که جهان را با چشمان شخصی خودشان میبینند نه چشمان عموم مردم. نه با آن زور و اجبارهای بیرون. نه نگاه سطحی و محتاطانه (من به جنبههای سیاسیاش کاری ندارم.) شاید این نگاه برای عموم مردم عمیقا آسیبزننده باشد و خطرناک.
اصلاً هیچکسی نگفته است که هنرمندان بهترین راه را میروند. آنها راه خودشان را دارند. مثل هزاران آدم دیگر. آنها تفکرات خودشان را دارند و جهانبینی بخصوص خودشان را. اما این به معنای نادرست بودن راهشان هم نیست. آنها با بیان حقایقی که مردم عادی حاضر به پذیرشش نیستند ما را با جهانی واقعیتر آشنا میکنند. هرچند گاهی از چاشنی خیال کمک میگیرند. کدام هنرمندی استفاده از چاشنی خیال را از خودش دریغ خواهد کرد؟ خیال همان عنصر نجاتدهندۀ آنها از چشمان سطحینگر است. خیالی که شاید حقیقی شود. شاید هم تمام آنها حقایقی خیالی باشند. اصلاً کسی چه میداند چه چیز حقیقی و چه چیز خیالی و ساختۀ ذهن خلاق ماست؟
ما به دنبال همان جوابهایی میگردیم که منطقیتر و ملموستر باشند.
تمایل عجیب هنرمندان به بازیابی رنج جهان
دیروز پادکسی گوش میدادم که نقل قول عجیبش مرا به فکر فرو برد. نقل قولی از کییرکِگور (فیلسوف دانمارکی و پدر فلسفۀ اگزیستانسیالیسم).
کییرکگور گفته است:
وقتی همه جمع شدهاند تا همهچیز را آسان کنند، باید کسی باشد تا چیزها را دوباره سخت کند.
نظریۀ عجیب و البته جذابی بود. موجب شد تا پادکست را استوپ کرده و به سراغ اعتقادات این بشر بروم. جهانبینی او و نظریاتش برایم جالب و حتی قابل قبول بود. دستآخر توانستم نکتۀ جالبی را از لابهلای کلماتش بیرون بکشم.
با خودم فکر کردم که این نظریهاش به اعتقاد من که جهان با رنج و درد پیریزی شدهاست مطابقت دارد. (اشاره به افسانه پاندورا در یونان باستان)
گاهی لازم است تا از آن دنیای رنگارنگ دروغینمان بیرون بیاییم و همچون هنرمندان دنیایی را خلق کنیم که به جهان حقیقی نزدیکتر است. جهانی که با مفاهیم دردناک امروزی سازگارتر و قابلپذیرشتر باشد. جهانی که در آن مرگ را بیشتر و بیشتر لمس خواهیم کرد. جایی سیاه و کدر که بازتابی از تلخی روزگار باشد.
توجه داشته باشید که من منکر خوبیها و مفاهیم پیرامونش نیستم. من به تعادل این دو معتقدم. به وجود همزمان سیاهی و سفیدی در کنار هم. پایبهپای هم و در موازات هم. آنها گاهی با یکدیگر ملاقات میکنند و گاهی هم یکدیگر را پوشش میدهند. تا به حال نظریۀ یین و یانگ را شنیدهاید؟ اینکه جهان برای ادامه به هردوی آنها نیاز دارد؟ آنها بدون هم بیمعنایند و بدون هم بیاثر؟
یین یانگ در فلسفۀ ذن و تائوئیسم بیانگر چنین معنایست که خود قدمتی باستانی دارد. پس نه آنقدر جدید است که آن را رد کنیم و نه آنقدر قدیمی که پذیرشش سخت بشود. اما یک نظریه است و در نظر من سازگارتر با نظم جهان هستی.
این همان چیزی است که گاهی هنرمند برای به تصویر کشیدنش مشتاق میشود. همانچیزی که من آن را دنیای حقیقیتر میخوانم. مفهوم یگانگی تضادها. درست همان طور که یین یانگ میگوید. اما این نگاه چیزی نیست که به مذاق خیلیها خوش بیاید. به مذاق آنهایی که هنوز گمان میکنند جهان به تنهایی دنیایی است رنگارنگ و سراسر شادمانی.
ممکن است بپرسید معنی خالق با جملات من در تضاد است. خالق تمایلی به تباهی ندارد. خالق ظالم نیست.
لازم نیست خالق را در معنای وسیعترش جستوجو کنید. بنده واژۀ «خالق» را برای هنرمندان به کار بردهام. در سطح زمینی و انسانیاش. اصلاً توجه کردهاید که هیچ انسانی نمیتواند هیچ پدیدهای را از نو خلق کند. او فقط مواد لازم را در دیگ عظیم مخصوصش ریخته و میگذارد تا جوش بیاید. سپس آرامآرام چاشنیهای مخصوصش را به آن میافزاید تا طعم بخصوص خودش را بگیرد. هرچه خالق یا این مقلد نامبرده خلاقانهتر و تیزبینانهتر عمل کند، آثارش اصیلتر و جهانش خاصتر خواهد شد.
این درست همان نقطهایست که هنرمند میتواند سبک خودش را خلق کرده و رفتهرفته خود را از لابهلای دیگر مقلدهای بیرون بکشد. روزبهروز به معنای خالق بودن نزدیکتر شده و در آثارش حرفهای بیشتری برای گفتن داشته باشد.
تفاوتی ندارد که این هنرمند، این خالق، نقاش باشد و یا نویسنده. مهم نیست که از چه قشری باشد و از چه جهانی. مهم آن است که جهان را ملموستر و باورپذیرتر نشان دهد. چه جهان خیالی که ساختگی است و چه بازتابی واقعگرایانه از جهان اطرافش. او آزاد است که از تکنیک اغراق بهره گرفته و تا میتواند جهانش را با آن شاخوبرگ بدهد. مهم نیست که هنرمند درست میگوید یا تماشاگران آثار او. مهم آن است که خودمان چه نگاهی به جهان خواهیم داشت.
4 پاسخ
روزت مبارک هنرمند جان 🙂
پستت عالی و بینظیر بود.
موفق باشی عزیزدل.
مرسی از تو شقایق جان… مرسی از محبتت… روز تو هم با کلی تاخیر مبارک دختر 🙂
دقیقاً. مهم نگاهی هست که ما به جهان داریم.
من عاشق تعریف ژان تاردیوو از هنرمند هستم:
«هنرمند کسی است که کتش را پشت و رو میکند و عاشق رنگ آستر آن میشود.»
و چه خوب و شیرین گفته این تعریف…
اصلا مگر چه اشکالی دارد که آدمیزاد جهان را خودش پابرهنه لمس کند 🙂