خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

نامه‌ای کوتاه از طرف منطقم به قلب کوچک مهربانم

خود دوست‌داشتنی‌ام، من پرتلاش و مهربانم، می‌دانم که حسابی در این چند روز بر تو سخت گرفته‌ و حسابی کفری‌ات کرده‌ام. می‌دانم که دیگر خسته و آشفته‌ شده‌ای. آن‌قدر بیخ گوشت از کار و دغدغه‌هایش حرف زده‌ام که حتی نمی‌خواهی جواب سلامم را هم بدهی. درکت خواهم کرد اگر که تمایلی به دیدن چشم‌های منِ مجنون نداشته باشی محبوب من. تو را بابت این احساسات تلخی که تماماً باعثش بوده‌ام سرزنش نخواهم کرد. تو را بابت سوال‌های بیمارگونه به وقت تحلیل‌هایم سرزنش نخواهم کرد.

راستش تو چنان بزرگوار و شیرینی که دلم نمی‌آید ذره‌ای برنجانمت. نمی‌توانم صورت کوچک و گردت را گریان ببینم. نمی‌توانم تو را حیران و پریشان ببینم. آه که خدا از من نگذرد اگر بخواهم چین‌وچروکی بر صورت شیرینت بیندازم دلبر من. می‌دانم که گاهی تند و تلخ رفتار کرده‌ام. گاهی عصبانی و خشن به جانت افتاده‌ام. راستش بی‌اختیار تو را تحقیر کرده‌ام. لعنت. لعنت مقصر آن ناخودآگاه بی‌همه‌چیز است. باید به مذاکره دعوتش کنم بلکه سر عقل بیاید. به خدا که قلقش هنوز دستم نیامده. اما درستش می‌کنم. غصه نخور. می‌دانم که گاهی اعتمادبه‌نفست را نابود کرده و حسابی کوچک شماردمت. حق داری دلبر من. حق داری دخترکم. می‌دانم که چه رنج‌هایی را کشیده‌ای. چه سختی‌هایی را تحمل کرده‌ای تا امروزت را بسازی.

اما صبر کن. بگذار من هم برایت چند کلمه صحبت کنم. بگذار از دردهای کپه شده‌ام بگویم محبوبم. بگذار احساساتم فوران کند. البته که این احساساتِ پیش‌پاافتاده ِناچیز به احساسات ناب و حقیقی تو نخواهند رسید. به زیبایی و شیرینی محبت و عشقت نخواهد رسید؛ ابداً. اما این را بدان قلب شیرین من که این عقل کوچک و حقیر، تو را با تمام وجود دوستت دارد. با تمام بهانه‌گیری‌هایت، با تمام خودخوانه‌بازی‌های هرازگاهی‌ات، با تمام لجبازی‌ها و بچه‌بازی‌هایت. ازمن دل‌گیر نشو جان من. این ذات من است که حقایق را برملا کنم. کمی زبانم تلخ و تند است تو به خودت نگیر. تو را همان طور که هستی دوست دارم دلبر شیرینم.

می‌دانی روزی که تصمیم گرفتی آرزوهایت را با منِ حقیر درمیان بگذاری چنان بال و پر درآوردم که در کلمات نگنجد. انگار که مرا آدمی بزرگ خطاب کرده باشی. انگار که جدی‌جدی برایت مهم بوده‌ باشم. دلبر شیرینم تو مرا در تصمیم‌هایت شریک کردی. اصلا به چشم می‌دیدم که بیشتر اوقات فرمان زندگی را به دستم داده و تو تنها از دور نظاره‌گر هستی. گاهی هم خجالت‌زده در گوشه‌ای کز کرده و اشک می‌ریزی. می‌دانم که الان هم ساکت و آرام در گوشه‌ای نشسته‌ای. می‌دانم که باز به افکار سیاهی فکر می‌کنی و از خودت متنفر شده‌ای. از چیزی که هستی. از کم‌وکاستی‌هایت. از اشتباهاتت. از شکست‌هایت. می‌بینمت که دست‌های لرزانت را به دور پاهایت حلقه کرده و خودت را در سایه‌ها پنهان کرده‌ای.

اما چاره چیست دخترکم؟ یادت که نرفته همیشه چه می‌گفتی؟ اینکه جهان پر از درد و رنج است؟ و در کنارش پر از شادی؟ پس جملاتت را به خودت باز می‌گردانم و تو را در آغوش می‌گیرم. در آغوشم اشک بریز و خودت را رها کن. رها و آزاد. رها از افکاری که گمان می‌کنی وصلۀ تن پاک توست. دلبر شیرین من آن‌ افکار سیاه تماماً زادۀ ذهن پریشان خودت است.

اما اشکالی ندارد. سرت را بر روی شانه‌ام بگذار. من برای تو تا ابد وقت خواهم داشت. تا ابد. تا زمانی که دوباره بیدار شویم. من تماماً برای تو اینجا هستم. تنها برای تو. به خدا که در این ۲۴ سال زندگی مشترکم با تو، روزی نبوده است که تو را نفس نکشیده باشم. روزی نبوده‌ است که عطر تنت را در لابه‌لای تصمیم‌های سخت زندگی حس نکرده باشم. تو به‌وقتش از راه می‌رسیدی و آن عینک گرد و خوش‌رنگت را بر روی چشمانم می‌گذاشتی. آن‌وقت لبخندی پهن می‌زدی و از من می‌خواستی تا جهان را با چشمان تو ببینم. جهانی سراسر عشق و مهربانی.

هرچند دنیا همان سیاهی همیشگی‌اش را داشت. درد و رنج‌هایش چندین ‌برابر شده بود و زخم‌هایش عمیق‌تر. اما بودن تو در یکایک این لحظاتِ نفس‌گیر دلچسب بود و شیرین. انگار که تماماً در من باشی. در روح خشک و منطقی من. تو به من اجازه دادی تا به زندگی‌ات رنگ‌وبویی از منطق بپاشم. و حالا دلبر من آرام بگیر که دوباره درستش خواهیم کرد. می‌گذرد این روزهای تلخ. اما تمامی ندارند یادت نرود. مسیر پیش‌روی ما مملو از سنگلاخ است و سیاهی. می‌دانی هرچه بیشتر جلو می‌رویم، هرچه بیشتر می‌خواهیم، هرچه بیشتر بزرگ‌ می‌شویم دردناک‌تر و سخت‌تر می‌شود. اما… اما در کنار تو محبوب من همه‌چیز شیرین است. ما درستش می‌کنیم غصه نخور.

ببینمت. حالا از همان لبخندهای پهن بزن و بگذار دندان‌هایت را ببیینم. بگذار چشمانت برق بزند و قند در دلم آب بشود. آن موهای فر خرده طلایی‌ات را پس بزن و بگذار صورتت را ببینم. گونه‌های گل افتاده محبوب من. چه می‌توانم در مقابلت بگویم؟

 

 

نوشته شده در آخرین روزهای پایانی سال ۹۹

 

برای قلب شیرین خودم

از طرف منطق حقیر و کوچک :)))

 

 

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

2 پاسخ

  1. چقدر چسبید. چه ایده زیبایی بود این نامه‌نگاری مهرآمیز. گاهی احساس می‌کردم داری با من حرف می‌زنی. شاید هم سری در میان باشد از ارتباطی اسرارآمیز بین قلب مهربانت و قلب من.
    دلنشین بود. درود بر تو محدثه بی‌نظیر🌹🌹🌹

    1. و من چقدر خوشبختم که حضورتو تو دنیای خودم دارم. چقدر بودنت اینجا دلنشینه مبینا جان… 🙂
      من این نامه رو به همه کسانی تقدیم کردم که به گفتن‌وگوی درونی با خودشون نیاز دارند.
      خوشحالم که دوست داشتی. نوش جانت.
      و مرسی از محبت و لطفت… سرمست شدم از کامنت پر انرژیت مهربون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.