خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

مرض واگیرداری به نام «جان مالکوویچ بودن»

being-john-3

اگر روزی از خواب بیدار شوید و ببینید که بدنتان دیگر همان بدن قدیمی نیست و ظاهرتان به کلی تغییر کرده باشد چه خواهید کرد؟ اگر آن بدن قدیمی‌تان به ناکجای دنیا پرتاب شده باشد و ظاهری دیگر یافته باشید چه؟ علاوه‌بر جسمتان هویتتان تغییر کرده و یک‌باره درلابه‌لای یک زندگی نو چشم باز کرده‌اید چطور؟ فیلم عجیب و غریب «جان مالکوویچ بودن» اثری دیگر از «چارلی کافمن» دوست‌داشتنی می‌باشد که پیش‌تر فیلم «درخشش ابدی یک ذهن پاک» را تقدیممان کرد. فیلم روایتگر زندگی آدم‌هایی است که نمی‌خواهند هویت حقیقی خود را بپذیرند و از تن خاکی خود بیزار و خسته‌اند. آن‌ها می‌خواهند که رها شوند. رها از خود حقیقی‌شان. از هویت ساخته شده در طول زمان و گذشته‌شان. از تمام چیزی که هستند. کافمن این‌بار دغدغه‌هایش را در قالب ابن فیلمی طنزگونه ریخته و حسابی به آن شاخ‌وبرگ تخیلی داده است. فیلمی که ما را با ورود به ذهن و روح آدمی دیگر با تجربیات تازه‌ای روبه‌رو خواهد کرد.

 

ورود بی‌اجازه به درون ذهن

به گمانم این داستان سراسر بوی خیانت می‌دهد و تهوع. چطور می‌توانید هویت شخصی دیگر را بدزدید و وارد جسم و روحش بشوید؟ چطور رویتان می‌شود که خواستار تصاحب هویت آن مادرمُرده شوید آخر؟ رقت‌انگیز است. تهوع‌آور است. کریگ کاراکتر اصلی فیلم که یک عروسک‌گردان خارق‌العاده می‌باشد چنان به «جان مالکوویچ» بودن علاقه‌مند می‌شود که تماماً خودش را تسلیم جسم او می‌کند. کریگ که از زندگی قبلی خود حسابی به ستوه آمده است و زندگی زناشویی‌اش را دروغین می‌پندارد به درون جسم مالکوویچ نفوذ می‌کند. او برای ۱۵ دقیقه ناقابل زندگی را از چشمان جان مالکوویچ می‌بیند. کریگ راه ورود به ذهن جان مالکوویچ را از طریق دریچه کوچکی می‌یابد که در دفتر اداره عجیبش می‌بیند. او پس از ۱۵ دقیقه زندگی درجسم مالکوویچ از تنش بیرون افتاده و درکنار جاده‌ای از شهر پرتاب می‌شود.

being-john-4

 

از درون ذهنم بیرون برو

کریگ بعد از آنکه تجربه ماورایی خودش را با همسر و همکارش درمیان می‌گذارد به فکر کسب‌وکاری احمقانه و پول‌ساز می‌افتد. دعوت آدم‌های پریشان و آشفته که تشنه زندگی جدیدی می‌باشند. پس در دفتر طبقه ۷/۵ ساختمان صف کشیده و برای جان مالکوویچ بودن پول می‌دهند. خدای من تصورش هم چندشناک است. آنکه خود حقیقی‌ات را انکار کرده و از چیزی که هستی متنفر باشی. اما آن‌ها فقط به یک چیز فکر می‌کردند؛ به رهایی از هویت اصلی‌شان. و مالکوویچ بیچاره؟ او به عروسکی خیمه‌شب بازی‌ای بدل می‌شود که به کنترل صاحبانش در می‌آید. راستش  آن سکانس فرو رفتن خود جان مالکوویچ به درون ذهن خودش چندشناک است و عجیب. آخر تصور کنید وارد ذهنی بشوید که تماماً به دست این و آن افتاده باشد. چه غوغا و بلوایی آنجاست. تماماً با جان مالکوویچ‌های مختلف پر شده و رنگ‌وبو او را دارد. حتی واژگان آن دنیا نیز تنها به واژه «مالکوویچ» آغشته شده است. آن صحنه اوج فروپاشی ذهن آدمی را به نمایش می‌گذارد. ذهنی فروپاشیده و تصاحب شده.

being-john-5

 

طمع پایان‌ناپذیر آدم

به آن فکر کنید که شما از طریق ورود به ذهن آدمی دیگر پولی خوش رنگ‌ولعاب به جیب زده و اسم‌ورسمی پیدا می‌کنید. کریگ آغازکننده این بازی کثیف است و افکار پریشانش موجب شده تا برای جان مالکوویچ بودنِ ابدی نقشه بکشد. بله او یک عروسک‌گردان است. عروسک‌گردانی که جهان او را پس زده و از او متنفر می‌باشد. پس حق بدهید که کریگ خوشحال و سرمست از طریق جان مالکوویچ بودن طعم زندگی را بچشد. هرچند کریگ آن‌قدر از زندگی قبلی‌اش گریزان است که نخواهد به خود حقیقی‌اش بازگردد. پس وقیحانه شهرت مالکوویچ را می‌دزد و با لبخندی پهن و گشاد بر روی لب‌هایش او را به بازی می‌گیرد. گریگ تنها کسی است که می‌تواند تماماً جان مالکوویچ را به کنترل خود درآورد. درست مانند عروسک‌گردانی حرفه‌ای و کار بلد. او به عنوان جان مالکویچ اعلام می‌کند که از بازیگری کناره گرفته و عروسک‌گردانی را ادامه می‌دهد. با مَکسین (همکارش در زندگی قبلی) ازدواج کرده و زندگی جدیدی را می‌سازد. گریک در ثروت، شهرت و زندگی دروغین غرق می‌شود آن‌قدر که حاضر نیست خودش را از جسم جان مالکوویچ جدا سازد.

 

شروعی تازه

به گمانم همه‌مان روزی گریک بوده‌ا‌یم؛ سرگردان، آشفته، خسته و درمانده از زندگی. شاید نیاز داریم تا برای ۱۵ دقیقه جان مالکوویچ باشیم اما به کدامین بها؟ برویم و همانجا در ذهن آن آدم بیچاره فلک‌زده لانه کنیم و آجر به آجر زندگی خیالی‌مان را بسازیم؟ به بهای قرض گرفتن جسم آدمی دیگر؟ به بهای قرض گرفتن هویت او و دور انداختن جسم و جانش؟ اگر فرو رفتن در نقشی دیگر ما را دوباره زنده می‌کند چرا خودمان خودمان را تغییر نمی‌دهیم؟ چرا برای تغییر دیگران را قربانی می‌کنیم؟ نمی‌فهمم، درک نمی‌کنم که چطور می‌شود زندگی دروغین را دوست داشت. چطور می‌شود از آن لذت برد درحالی که می‌دانیم متعلق به ما نیست. رو راست بگویم؛ من نمی‌خواهم مالکوویچ باشم، ابداً.

 

راستی می‌توانید از اینجا معرفی فیلم «من به پایان دادن اوضاع فکر می‌کنم» از «چارلی کافمن»  را نیز بخوانید.

 

و یا اینکه مطلب دلچسب و خوش‌خوان دوست نویسنده‌ام شکریفا را درباره فیلم «جان مالکوویچ بودن». بدون‌شک سبک‌وسیاق و نگاهش با من متفاوت خواهد بود.

 

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

2 پاسخ

  1. جان مالکوویچ بودن نامِ دیگرِ فیلمِ «چه کسی بودن؟» است. خودت یا دیگری؟
    من هنگامی که این فیلم را تماشا می‌کردم تماما غرق لحظاتی بودم که دلم می‌خواسته جسم دیگری را تجربه کنم. اما نه، همین‌جا خوب است. حاضر نیستم دردسرهای جان مالکوویچ یا هر انسان و حیوان دیگری را بپذیرم. من این جسم را که با آن زاده شده‌ام دوست دارم. و حتی بیشتر از دوست داشتن، آن را پذیرفته‌ام. همین باعث می‌شود ریسکِ هرانسانِ دیگری بودن را نپذیرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.