راستش من از آن دست کتابخوانهایی هستم که برای خواندن آثار کلاسیک جانشان به لب رسیده و تا اتمام آن کتاب هزاران بار خودش را به درودیوار میکوباند. اصلا آنقدر روایتهای کلاسیک را بالا و پایین میکنم که درنهایت سرگیجه گرفته و گاهی هم بهکلی قید خواندنشان را میزنم. انگار که ابهتی غیرقابل درک برایم داشته باشند. انگار که ناخوانا و دیرفهم باشند. شاید چون از سرگرم کردن ما کمی به دوراند و خلاقیت و ذوق هنری کمتر در آنها وول میخورد.
از آنجا که اکثرشان با راوی سوم شخص داستان را بازگو میکنند، مرا از اول شخص محبوبم دور کرده و حسابی کفریام میکنند. عدم استفاده از تخیل و گفتوگوی درونی (مونولوگ) و یا آزادنویسی در کلاسیکها باعث میشود که بیشتر و بیشتر از آنها دور بشوم. من یک کلاسیکخوان قهار نیستم و ادعایی هم برایش نخواهم داشت. اصلا مرا ول کنید به همان علایق کجومعوج خودم چسبیده و قید کلاسیکخوانی را میزنم.
هرچند کلاسیکها مملو از پیاماند و نکات ریز تمامناشدنی. نکاتی که به دقت و ظرافت بیشتری در خوانش نیاز دارند. راستش «مادام بوواری» برای من چیزی فراتر از یک کلاسیک قاعدهمند و خشک بود. فراتر از آنچه که تصورش را میکردم. این رمان آنقدر به دلم نشست که خواستم چند پاراگرافی دربارهاش برایتان بنویسم. از روایتی کلاسیک که با گذشت تقریباً ۲ قرن از نوشتنش هنوز زنده و حقیقی بهنظر میرسد. و به گمانم این همان نقطه اوج جذابیت یک کتاب کلاسیک تمام و کمال است. کلاسیکهای بینظیر هرگز قدیمی و کهنه نمیشوند. آنها نیازمند کشف لایه به لایهای هستند که ظرافت میخواهند و دقت. دقتی که درنهایت ما را مجذوب خودشان خواهند کرد.
چیستی روایت این رمان
مادام بوواری روایتگر زندگی زنی جوان، زیبا، خوشبرخورد، احساسی و هنرمندی است به نام «اِما بوواری». زنی که در پی یافتن عشق حقیقی، خودش را به آبوآتش میزند. انگار که تمام جهان و افکارش با یافتن عشق سروسامان گیرد. انگار که برای رهایی از جلد زنانگیاش نیاز به مردی قوی، قدرتمند و با اراده داشته باشد.
او در ابتدای داستان همسر «شارل بوواری» یک پزشک ساده لوح میباشد که هیچکدام از خواستههای قلبیاش را برآورده نمیکند. اِما به دنبال چیزی فراتر از زندگی است. فراتر از زیباییها وکمالات. فراتر از آنچه که جامعه به عنوان یک زن منعش میکند. او در دنیای کتابهایش فرو رفته و با خواندن دنیای رنگارنگ و پرزرقوبرق آنها زندگی رویاییای را در ذهنش متصور میشود. درحالی که جامعۀ اِما در قرن هجدم مردسالانه بوده و به دور از خواستههای زنانهاش میباشد.
اِما پس از ازدواج با مردی که گمان میکند همان مرد آرزوهایش بوده است ذوقوشوقش را از دست داده و زندگی را بیروح و سرد مییابد. برای رهایی از افکار آشفته خود به روابط پنهانی با مردان فریبکار دست زده و زندگی زناشوییاش را به خطر میاندازد. او از زندگی بیزار شده و آرزوهایش را اشتباه و نابهجا میبیند.
بازآفرینی حقایق تلخ امروزی
به گمانم کاراکتر ساختگی «اِما بوواری» توسط «گوستاو فلوبر» نه تنها از جامعه امروزی به دور نیست بلکه نماینده زنانیست که درجستجوی خوشبختی به تفکرات مردسالانه امروزی پناه آوردهاند. آنهایی که در پی یافتن خود حقیقی، شادکامی و سعادتشان تنها در کنار مردان بودن را گزینه نهایی میبینند. درحالی که از قدرت درونی خودشان بیخبرند.
گوستاو فلوبر با نگاهی دقیق و ظریف تصویری دوگانه از اِما به ما میدهد: یک آن اِمایی که یک زن فرمانبُردار، خانهدار، دوستداشتنی و مهربان است. و آن یکی زنی زناکار، ولخرج، بورژوای و البته فریبنده میباشد. انگار که فلوبر به خوبی از زندگانی سخت و دردناک زنان زمانه خودش آگاه بوده است. او به محدودیتهای غیرقابل تصور زن بودن مسلط بوده و به زیباترین و البته دردناکترین شیوه ممکن بیانشان کرده است. مسئلهای که با گذر زمان و آزادی یافتن به ظاهر بیشتر زنان و جایگاهشان در کنار مردان به خوبی قابل درک و تامل میباشد.
فلوبر سرنوشت تیرهوتاری را برای اِما در نظر گرفته تا درد این دو انتخاب دردناک را بهتر و رمانتیکتر به تصویر بکشاند. رمان قطور و سراسر پرفرازونشیب مادام بوواری تصویری نهچندان دوری از زنان دنیای امروزیست که در پی یافتن آزادی و قدرت خود سخت در تلاشاند.
این نویسنده واقعبین با پایان تلخ رمان به ما یادآور میشود که زن بودن به تنهایی در جامعه سخت و دردناک خواهد بود. و در کنارش انتخابهایمان به عنوان یک زن مدرن را زیر سوال میبرد. از ما میخواهد که به خوبی از عاقب تصمیمهایمان آگاه شویم و به آنها بیندیشیم.
هرچند معتقدم که جهان امروزی به چیزی فراتر از این دو انتخاب نیاز دارد. انتخابی که منعطفتر و البته سازگارتر با شرایط زمانه باشد. شبیه به انتخاب سومی که اینروزها در پی ساختنش هستیم. انتخابی به دور از تفکرات جنسیتزده و محدود کننده باشد. انتخابی که کمترین آسیب را به زنان برساند و درکنارش آن رضایت قلبیای را که اِما در پی یافتنش بود به ما ببخشد.
2 پاسخ
همشاگردی سلام
به مداومت و مقاومتت در تولید محتوا تبریک میگم. من چنین توانی نداشتم و مدتیه عقب کشیدم. امیدوارم باز شروع کنم.
به قول مختار ثقفی: و اما بعد
مطلب جالب و جامعی بود. راستش چند بار وسوسه شدم مادام بواری رو بخونم اما هر بار کتاب دیگه ای جاشو گرفته. این بار شاید نوبت این کتاب باشه.
سایتت رو بوکمارک کردم و خواننده ثابتش شدم.
سلام و دورد خدا بر شما… سپاس از محبت و انرژی مثبت… شروعش کنید و فقط ادامه بدید. هرطور که شده. کمکم شبیه به یک عادت میشه.
خوشحالم که این نقد براتون جذاب و مفید بوده.
و سپاس مجدد از شما. چقدر خوشحالم از این بایت. (ایموجی خوشحال)