راستش اکثر آنهایی که مرا میشناسند و با علایق و یا خلقوخویم آشنایند خوب میدانند که گوش دادن موسیقی حماسی برای چقدر مهم و ضروری است. اصلا حکم نان شب را برایم دارد لعنتی. باور کنید هرچه بیشتر آنها را در مغزم انباشه میکنم کلهام بیشتر و بیشتر به کار میافتد. آخر آن لامصبهای دوستداشتنی حکم نیروی محرکه را دارند. حکم بنزین خوشطعمی را که باید به خُرد مغزم بدهم تا شروع به نوشتن کند. در کنارش ماگی لبابت از چای تازهدم در دستم بگیرم و نوشتن را آغاز کنم. آن هدفون قرمزم را بر روی گوشهایم بگذارم و درحالی که سرم به چپ و راست خم میشود و ریتمها در پس ذهنم وول میخورد، تایپ کنم.
اصلا از همان روزی که خودم را به موسیقی معتاد کردم چنان با ریتم تند و تیز حماسی خو گرفتم که دیگر دل کندن از آنها حکم مُردن را برایم دارد. آن حماسیهای که تنم را مورمور کند، آنهایی که تلنگری بر تن بیحس و بیانرژیام بزند و بگوید که هنوز زمان مبارزه تمام نشده را میپسندم. ریتمهای کوبنده، تند، خشن و سپس آرامشی کوتاه و سکوت لابهلایش. آن سکوتهای هر از گاهی مابینشان حکم تنفس را دارند. تنفسی که میگوید حالا بخند. میگوید میدانم زندگی سراسر سیاه است و تلخ اما ارزشش را دارد که برای خواستههایت جان بِکَنی. انگار که در آن لحظات بگوید که گاهی هم فقط تماشا کن. به تماشای دردها و رنجها بنشین.
میبینی؟ نمیتوانی ازشان فرار کنی. نمیتوانی آنها را انکار کنی. آنها در تاروپود جهان تنیده شده و ابدیاند. آخ از آن لحظات آرامش. آخ از آن لحظاتی که موسیقی تنها با تکنوازیهای دیوانهکننده ویولن و یا ویولنسل ما را به درون احساست شوت میکند. گاهی هم کلمات شیرینی را بیان میکند. انگار که دست بیندازد به دور گردنمان و بگوید که اشکالی ندارد. اینها تماماً بخشهایی از زندگی انسانی است. انگار که متذکر شود که شکست بخشی از توست. بخشی از مسیرت. و سپس ریتمش تند بشود. نفست را در سینه حبس کند و به سبک ارکسترال معرکهای سوق داده شود. آنها را با جان و دل گوش میدهم. من موسیقیدان نیستم اما آنقدر ریتمها و احساسات پنهانشده در لابهلایشان را میشناسم که بدانم دقیقاً چه میگویند.
گوش دادن به موسیقی حماسی را درست از زمانی آغاز کردم که در اوج نوجوانی بودم. کلهشق و لجباز برای رسیدن به آرزوهایم. آنروزها به قدرتی فراتر از خودم نیاز داشتم. به شجاعتی والا برای مبارزه در زندگی. برای مصمم بودن، قوی ماندن و کنار نکشیدن. آن زمان ناشنیانه قطعهای را گوش میدادم و روحم را همراه موسیقی به دنیای پنهان آن میفرستادم. انگار که دیگر خودم نبودم. انگار که به تمام جهان وصل شده باشم. انگار که به آن قدرت رسیده باشم. اما حالا با گذشت از آنروزهای تاریک و روشن، سبک حماسی تکهای از من شده است. حالا مرا به دنیای دیگر پرتاب نمیکند، من آن را به دنیای خودم آوردهام. آن را به سمت دنیای خیالیام سوق دادهام. شاید هنوز همان ریتم تلخ را داشته باشد، همان بالا و پایینی را، همان درد و رنج را. اما شیرین است و مهربان. رهایش نمیکنم، ابداً. مگر زندگی غیر از گذراندن لحظات تاریک و روشن در کنار هم است؟
حالا آن نوع موسیقیها بیشتر و بیشتر به دلم مینشینند. میروند و در ته ناخودآگاهم رسوب میکنند. برای ادامه زندگی تشویقم میکنند و در تمام لحظات در کنارم هستند. آن لعنتیها با من حرف میزنند. آنها تکههایی از من شدهاند. تکههایی از داستانهایم و تمام دنیای ساختگیام. با هر قطعه داستانی را نوشتم و در کنار دیگر رفقایش گذاشتم. آنها را به احساسات آغشته کرده و هرکدام را برای نوشتن لحظه درماتیک .بخصوصی به کار گرفتم
بارها هم گفتهام و باز خواهم گفت که موسیقی تکهای از زندگیست. تکهای که باید پیدایش کنیم. نتها به ما جان میدهند. مملو از حرفاند و دلگرمی. مملو از احساسند و مناسب برای نوشتن.
همین حالا که درحال نوشتن هستم به یک حماسی بینظیر از گروه AUDIOMACHINE گوش میکنم. آلبوم chronicle که انصافاً بینقص و دلچسب کار شده است. هنرمندان این سبکی زیاداند و گروههای مشهورش بسیار. از موسیقیهای دلچسب و بینظیر «هوارد شور» بگیرید تا «هانس زیمر» و حتی «رامین جوادی» آشنا.
بیاییم از تمام این صغری کبری چیدنها بگذریم و برویم سراغ مطلب اصلی. چرا امروز به بحث موسیقی پرداختم؟ چرا؟ جوابش سادهاست چون موسیقی خلاقیت ما را برانگیخته کرده و تصویرسازی ذهنیمان را افزایش میدهد. کفری نشوید اما منظور من موسیقی بیکلام است نه آنکه خواننده بیاید و کلماتی را از حفظ بیان کند. دستآخر برود پی کارش و ما صبح تا شب و زیر دوش کلماتش را طوطیوار بخوانیم. آنها زمانی کلهتان را به کار میاندازند که بیکلام باشند.
حالا تا دلتان بخواهد سبک موسیقی داریم و تا دلتان بخواهد نوازنده و هنرمند. یکی از آنها را امتحان کنید. آنهایی که برایتان ناآشناتر و عجیبتر است. آنهایی که یکباره حال و هوایتان را عوض کند. اصلا روحتان را بردارد و ببرد در دنیایی دیگر پرتاب کند.
- میتوانید از سبک آرام و ساکت «نئوکلاسیک» آغاز کنید. انصافا سبک دلنشینی است. ریتمی خلسهوار و فضایی درماتیک دارد که مدام شما را به سکوت وا میدارد. این هم یک نمونه موسیقی نئوکلاسیک که بارها برای نوشتن داستانی با ریتم آرام استفاده کردهام.
Joep Beving :نام هنرمند
Beving Prelude :نام قطعه
………………………………………………………..
- سبک سلتیک را هم امتحان کنید. البته اگر مانند من کشتهمرده افسانههای ایرلندی هستید. با گوش دادن این سبک میتوانید لحظات جادویی و فانتزی عجیبی را تجربه کنید.
نام هنرمند: David Arkenstone
نام قطعه: The Promise Ring
………………………………………………………..
- و یا سبک کوبنده ارکسترال. این سبک به همان حماسی دلبرم نزدیک است.
نام قطعه: Slow Burn
نام هنرمند: Michael Maas
………………………………………………………..
از سبکها بگذریم نام موسیقی و تصویر کاور آن هم مهم است. خدا آن روز را نیاورد که آلبوم موسیقی با کیفیت Flac دانلود کرده باشید و آن نامردها تصویر کاورش را برداشته باشند. این بدترین و دردناکترین اتفاقیست که پس از دانلود آلبوم محبوبتان ممکن است رخ بدهد. پس دست به دامن سایتهای معتبر شوید و با اشتراک حداقل ۱ماهه خودتان را بیمه کنید. من نمیتوانم کاور آبکی و یا بیکاوری را تحمل کنم. اصلا عذاب است، عذاب. تمام ابهت موسیقی را نابود میکند. قربان آن کسی که در کنار کاور موسیقی نام تِرَکها را هم درج میکند و در فایل دانلودی میچپاند.
هوممم. روده درازی نمیکنم. بروید و سبکهای موسیقی را امتحان کنید. تا دلتان بخواهد سایت ایرانی و خارجی هست که در گوگل پرسه میزنند. از یوتیوب هم قافل نشوید که منبع موسیقی بیکلام خوبیست. کافی است بزنید: «دانلود موسیقی متن… و یا دانلود موسیقی سبک حماسی…».
خدا خیرتان بدهد. بروید و موسیقی گوش بدهید. بگذارید ذهنتان به چالش کشیده شود. بگذارید خلاقیتتان فوران کند تا بتوانید داستانی نو و دنیای نو بسازید.
6 پاسخ
جذاب نوشتید از موسیقی. موسیقی هم مثل کتاب آدم رو میبره به دنیاهای نادیده و البته محرک و گاها مخدری دلنشینه.
draliok.ir/post/تاثیر-موسیقی-بر-احوالات-انسانی
جذاب نوشتید از موسیقی. موسیقی هم مثل کتاب آدم رو میبره به دنیاهای نادیده و البته محرک و گاها مخدری دلنشینه.
http://draliok.ir/post/تاثیر-موسیقی-بر-احوالات-انسانی
متشکرم از دقت شما و همراهیتون. به گمانم موسیقی شبیه به مخدری ابدی و بیخطر است که برای همه تجوزش میکنم 🙂
مرسی از لینکی که گذاشتید. چقدر این لینکگذاشتن در سایتها جذابن. لذت بردم از مطلب شما. موفق باشی.
محدثه جان لذت بردم از خوندن متنت.
موسیقی میتونه موتور ذهن رو روشن کنه.
خیلی وقتها بوده که نمیدونستم چی بنویسم؟
هرچی به دنبال ایده بودم چیزی پیدا نمیکردم که نمیکردم!
یک بار با خودم گفتم بذار امتحان کنم امروز یک موسیقی بیکلام بذارم یکم حال کنم.
به محض اینکه صدا بلند شد وسوسه شدم که خودکار رو بردارم و شروع کنم تند تند روی کاغذ بنویسم.
اصلا برام مهم نبود چی بنویسم!
همین که موسیقی این حس رو بهم داده بود که راحت بنویسم خودش خیلی خوب بود.
با تموم شدن آهنگ، سرم رو که بلند کردم دیدم یک داستان تمام نوشتم بدون اینکه خودم بفهمم.
اون روز چقدر خوشحال بودم که یه آهنگ بهم ایده داده و تونستم باهاش بنویسم.
از اون روز به بعد دیگه آهنگ بیکلام موقع نوشتنم شد یکی از ملزومات مثل خودکار، کاغذ یا کیبورد.
چند وقت بعدش با دیدن یکی از تمرینهای استاد کلانتری که نوشتن با موسیقی بود فهمیدم این کار یکی از بهترین روشهای تمرین بوده و من ناخودآگاه بارها از اون استفاده کردم.
ممنونم ازت بخاطر این که لینک این یادداشتت رو برام گذاشتی عزیزم.
از این به بعد زیاد میام و توی سایتت کیف میکنم.
بهبه تبریک میگم شقایق جان… . خوشحالم از این بابت… . موسیقی معجزه میکنه. انصافا بینظیره. مرسی از تجربه شخصیای که با من در میون گذاشتی. کاش خیلیهای دیگه به معجزۀ موسیقی ایمان بیاورند. نمیدونم واقعا گوش دادن پاپهای درهم برهم و بیمعنی چی عاید ما میکنه که اینقدر معتاد شدیم. توجه کن من نمیگم که اصلا پاپ گوش ندیم. اما پر کردن مغزمون با واژههایی که اکثرشون بیمعنی هستن واقعا تو ذهن من نمیگنجه. ما پاپ خوب و عالی هم داریم .بله. اما نکته جای دیگهای هستش. نکته اولویتبندیه.