خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

تخمه‌خوران بی‌اینترنت

ساعت به ۹ شب که می‌رسد خواهرجان درچهارچوب درمی‌ایستد و چند دقیقه‌ای به من زل می‌زند. منکه درحال تایپ‌کردن چرندیات روزانه‌ام هستم و هیچ صدایی را نمی‌شونم موجودی را می‌بینم پنهان شده در سایه‌ها. خواهرجان سرش را جلو می‌آورد و با ایماواشاره فریاد می‌کشد که آن لعنتی را از روی گوش‌هایت بردار‌.(منظورش هدفون است) هدفون را به دور گردنم می‌سرانم و می‌گویم: «ها؟» و دستاتم را در هوا تکان می‌دهم. نگاهی خشمگین به من می‌اندازد و می‌غرد: «اینترنت تمام شد.»
هدفون را دوباره روی گوش‌هایم می‌گذارم و می‌گویم: «به سلامتی‌. خداراشکر که به دستان مبارک خودت تمام شد وگرنه… .»
می‌بینم که راهش را می‌کشد و می‌رود‌. آرام‌آرام دور می‌شود.

زمزمه‌های اینترنت تمام شد بر در دیوار خانه منعکس می‌شود و همه‌ را کفری می‌کند. یکی می‌گوید مگر هفته پیش شارژ نکردی و دیگری می‌غرد که گور بابای این اینترنت‌ها. آن یکی بر مصرف‌کنندگان اینترنت جمعا ناسزا می‌گوید و دست‌آخر غر می‌زند. یکی دیگر هم می‌نالد که هرچه که پول درمی‌آورید بریزید تو کیسه همین لعنتی‌ها. هی اینترنت بخرید. بخرید… به گمانم این یکی را دیوارها فریاد کشیدند. خانه‌ هم به ستوه آمده از مصرف ما دو موجودِ مصرف‌کننده. (من و خواهرم)
صدای موسیقی را زیاد می‌کنم و نوشتن را آغاز. ‏با گوش‌دادن به موسیقی‌ای که شب قبل دانلود کرده‌ام به وجد می‌آیم که داستان کوتاه جدیدی را بنویسم. می‌خواهم پس از چندماه داستانی نو خلق کنم. کف دست‌هایم را برهم می‌کوبم و می‌گویم: «برویم که رفتیم محدثه‌. به دنیای ساختگی‌ات خوش آمدی.»

هزار بار ‏موسیقی را عقب و جلو می‌کنم تا ریتمش در ذهنم رسوب کند و کلمات ردیف شوند. به‌محض آنکه انگشتانم دکمه‌های کیبورد را لمس می‌کند می‌توانم دنیای جدیدی را ببینم. واضح و روشن. لبخندی پهن می‌زنم و تقریبا ۱ ساعتی را تایپ می‌کنم. داستان علمی تخیلی‌ای را سرهم می‌کنم و به آن چاشنی ترس و وحشت می‌افزایم. وحشت‌هایی ناشناخته که تخصص خودم است. خوب پیش می‌رود و نزدیک به ۶ صفحه می‌نویسم. فضاسازی سورئال، کاراکترهای متفاوت و محدود و موجوداتی که هیچ شباهتی به انسان‌ها ندارند. آنها از جنس سیاهی‌اند و خطرناک. خدا نکند که گیرشان بیفتید. می‌نویسم و می‌نویسم. دیالوگ‌ها را چندین‌بار تکرار می‌کنم تا لحن صدای کاراکترها در ذهنم منعکس شود. جملات و کلمات را پس و پیش می‌کنم.

هوممم. راستش پایان‌بندی داستان‌ها را بیشتر از همه دوست دارم. آنجایی که نویسنده حسابی توی ذوقت می‌زند و کفرت را در می‌آورد. البته با منطق داستانی ساخته شده و روایت‌های گفته شده. خلاصه از همان پایان‌بندی‌های مخصوص (شوکه‌کننده) می‌سازم و تنگش می‌چسبانم. هوم لذت‌بخش است. دوباره می‌خوانمش. دوباره و دوباره.
‏زمان از دستم در می‌رود و ساعت را فراموش می‌کنم. عقربه‌ها به ۱۲ شب که می‌رسد می‌فهمم درحال بازنویسی داستانی دیگر هستم. بساطی شده است‌. حسابی افراطی می‌شوم و طعم نوشتن داستان کوتاه پس از مدت‌ها به دهانم مزه می‌کند‌. طعمش شیرین است و دلچسب. انگار که یکباره فنجان قهوه داغی را با شکر سر کشیده باشی. آن قهوه خوش‌طعم لعنتی انرژی‌ات را برای ساعت‌ها و یا حتی روزهای بعد ذخیره می‌کند.

‏طولی نمی‌کشد که از آن محدثه بی‌حوصله و عصبانی به محدثه پرانرژی و قوی کوچ می‌کنم. آن‌وقت در فایل چرندیات‌نویسی روزانه‌ام می‌نویسم: «فردا روز سختی است‌. باید برنامه‌هایت را ردیف کنی. خودت را جمع‌وجور کن و حرف هم نباشد.» ‏سپس فایل را سیو کرده و پس از کش و قوسی عمیق به بدن و گردنم سیستم را خاموش می‌کنم.

‏به سمت گوشی درحال شارژ هجوم می‌آورم‌. اما وقتی می‌روم سر اینستاگرام ورپریده می‌بینم که نت ندارم. آخ که خدا خیرش بدهد. خدا باعث و بانی‌اش را خیر بدهد که اینترنتمان را تمام کرد.
‏گوشی را رها می‌کنم و به مراسم تخمه‌خوری نیمه‌شب در آشپزخانه پناه می‌آورم. تخمه‌ خوردن هم مانند اینستاگرام معتادکننده هست. ختم کلام را می‌گویم:
حواستان را جمع کنید که به چه چیز معتاد می‌شوید. (:

 

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

2 پاسخ

  1. تموم شدن اینترنت از مشکلات ما هم هست و البته غرزدن های دیگرون.بی تفاوتی پاسخ همیشگی منه.خوبیش اینه هروقت اینترنت تموم میشه کارهایی رو دارم که بدون اینترنت انجام میشن و لذتبخشن.

    1. هوممم… دقیقا همینه. دربه‌در به دنبال خرید حجم ترافیک نت و دربه‌در به دنبال فرصت خالی برای به سرانجام رساندن اهداف شخصی. تناقض عجیبیه ولی چاره چیست… خلاصه یک طرف کوتاه می‌آید تا آن یکی رشد کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.