خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

آنچه که از تماشای فیلم‌های ترسناک آموختم

اضطرابی ناگهانی از همان ابتدای فیلم در وجوم بیدار می‌شود. اولین سکانس فیلم را که می‌بینم چنان ترس در من حلول می‌کند که قلبم به تپش می‌افتد. سریع و باعجله بر سینه‌ام لگد می‌زند و بدنم را می‌لرزاند. نمی‌دانم بابت وضعیت نابسامان روحی‌ام است که این‌گونه وحشت‌زده شده‌ام یا علت دیگری دارد، لعنت.
اما من لعنتی بوی احساسی عجیب را می‌شنوم. احساسی گمشده که به‌گمانم ماه‌هاست رهایش کرده بودم. احساسی که حالا در لابه‌لای ترس‌های کاراکترها وول می‌خورد‌.
می‌دانم چیست. احمق نیستم. به این حس آشنایم. جنسش را می‌شناسم.
حسرت می‌خورم‌. به تمام آن احساسات عجیب انسانی حسرت می‌خورم که در روح کاراکترها جوانه زده است.

امید.
من امید داشتن را به امان خدا رها کرده بودم. لعنت به من.

حالا می‌توانم داشتن ایمان را در این کاراکترها لمس کنم. ایمان به زنده ماندن در سخت‌ترین لحظات. تقلایی بی‌ادعا و بدون توقف برای چشیدن لحظه‌ای دیگر از زندگی. زندگی در میان مرگ. و تلاش بی‌‌وقفه‌ی مرگی که در این فیلم تخیلی به شکل‌وشمایل موجودی ناشناخته درآمده و به‌درودیوار جهان چسبیده است.
هرچند کاراکترها هیچ نمی‌دانند که سرانجام چه خواهد شد.
این مغزتهی‌ها نمی‌دانند که تمام تلاش‌هایشان مملو از نقص است و کوتاه نمی‌آیند؟
این کوفتی‌ها ایمان دارند. ایمان به اینکه از هزاران تلاش پیش‌رو حداقل یکی جواب خواهد داد. تلاشی که سرانجام بر این غول بی‌شاخ‌ودم مرگ فائق خواهد آمد.
لعنت بهشان.

به این امیدداشتن نیاز دارم. به چنین ایمانی نیاز دارم.
خب؟ چه کاری از من برمی‌آید؟ هوم؟ باید به همان هزاران راه بسنده کنم. ایمان دارم که حداقل یکی جواب خواهد داد.

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.