آری بعد از مدتها به سایت بازگشتهام و حالا دارم دربارۀ موضوعی صحبت میکنم هیجانانگیز و البته مهم. خوب به من گوش بده و کاغذ و قلمت را بردار. میخواهم تو را به سفری خیالی ببرم.
تصور کن تو نویسندهای هستی که قصد دارد داستان هولناکی نوشته و از پروسۀ نوشتنش لذت کافی را ببرد. پس هدفون را روی گوشهایت میگذاری و آنوقت موسیقی مورمورکنندهای را پلی میکنی. منتظر میمانی تا ریتم تعلیقآور موسیقی ذهن خلاقت را به تکاپو بیندازد. چند نفس عمیق میکشی و سپس نوشتن را با لبخندی کِشدار از سرِ هیجان و لمس قدرت آغاز میکنی.
طرح داستانیات خوب پیش رفته و تو در مراحل اولیۀ خلقت داستانت راضی و خوشنود هستی. آنقدر که ابرو بالا میاندازی و بشکن میزنی. شخصیتپردازیات کامل شده و جزئیاتش را یادداشت کردهای. حادثه خروج از ریل در طول روایت داستانی تو رخ داده و حالا ماجرا آغاز شده است. بله آرامآرام به صحنهپردازی هم پرداختهای و هرازگاهی تعلیق را به درون این دیگ جادویی (داستان) پرتاب میکنی.
یادت که نرفته عنصر تعلیق پس از عنصر ترس در ژانر وحشت اهمیت بالایی دارد؟ آفرین.
اما درلابهلای آن هیجانات و تعلیقهای پیچدرپیچ نگاهت به وصلۀ ناجوری میافتد که مدام توی چشمت میخورد. ناسزا میگویی و برای نیمهکاره رها کردن داستانت بهانه میتراشی. یک بهانۀ بنیاسرائیلی که رسماً تو را از پروسۀ خلق داستان جدا کند.
اما صبر کن. پیش از آنکه به وسوسههای شیطانی این بهانهتراشی مادرمُرده گوش بسپاری چند نفس عمیق بکش و به داستان ترسناکت چاشنی طنز بیفزا.
میپرسی یعنی چه؟ ببین فرمولش این است.
- در اوج ترس و هیجان و البته اضطراب یکی از آن شخصیتهای بذلهگویت را به کار بگیر و از زبان او چند دیالوگ طنز بپران.
- و یا با واکنش احمقانه و طنز همان شخصیت به اتقافات هولناک، کمی از ترس داستان را کاهش بده.
حالا این طنز چه مقدار باشد؟
اندک. خیلی اندک. به اندازۀ یک بند انگشتِ انگشت کوچیکه! زیاد نزنی که داستانت میرود به سمت زیرژانر وحشت طنزآمیز.
شاید بپرسی چرا باید از چنین چاشنیای استفاده کنیم؟
هیچ بایدی وجود ندارد فرزندم. اما گاهی داستان آنقدر پیچیده، نفسگیر و دلخراش میشود که خود نویسنده گلاب به رویت حس تهوعی ناگهانی میگیرد. انگار که یک کله بروی وسط سیاهی مطلق و همانجا تا ابد اتراق کنی. بابا یک خرده نفس بکش. حتی وسط میدان جنگ هم نیاز به دقایقی سکوت و استراحت است.