«آلن دوباتن» در کتاب «شغل مورد علاقه» میگوید:
به دستاوردهایش نگاه میکنی یا به ماهیتش؟
به این دلیل شغل خاصی را هدف میگیریم که شدیداً شیفتۀ دستاوردهای موفقترین شاغلان در آن عرصه هستیم.
…
بعد با الهامی که از بزرگان این مشاغل گرفتهایم گامهای نخستمان را برمیداریم و آنگاه است که مشکلات شروع میشود. آنچه بالأخره توانستیم طراحی کنیم، یا در اولین ماه تجارتمان کسب کردهایم، یا اولین داستان کوتاهی که نوشتهایم، یا غذایی که برای خانواده پختهایم به شکل انگشتنماها و مضحک بسیار با آن استاندارد فاصله دارد که نخستین بار آتش آمالمان را بر افروخت.
آن اوایل که اولویتهای زندگیام بهکلی تغییر کرد و خودم را به درون میدان نبرد انداختم تازه متوجه شدم که معنای حقیقی نوشتن یعنی چه. تمام آن سالها من نوشتن را در حاشیه نگه داشته و طعم تلخ سختیهایش را هم نادیده گرفته بودم.
میدانی من از نوشتن تصورات زندگی سراسر احساسی و شیرین داشتم و چیزی که نصیبم شد این دو در کنار لحظات پر استرس و تنشزا بود.
نوشتن که فقط نشستن پشست سیستم و تایپ کردن و خطخطی کردن کاغذها نیست رفیق. باید پوستت کنده شود تا بتوانی یک داستان و یا حتی یک پست بنویسی. پوستت کنده میشود اما عادت میکنی.
نوشتن جزئی از عادتهایت میشود و ترکش دردناک.
اما خب هرکجا که بروی آسمان همین رنگ است. اگر نوشتن را به عنوان کار تمام وقتن انتخاب کردهای خودت را برای نبرد آماده کن… .
«آلن دوباتن» در همین کتاب گفته:
باید نقش مشروع و لازمِ شکست را بپذیریم و به خودمان مجال دهیم تا مدتها کارها را ناکامل و سرشار از نقایص انجام دهیم؛ این بهای است که باید بپردازیم تا روزی از روزها در چنین دهۀ آتی عمرمان فرصتی بیابیم و کاری را به سرانجام برسانیم که دیگران باز از منظر خودشان موفقیتی خودبهخودی حسابش کنند.