خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

بی‌خوابی‌های که به یافتن ایده ختم می‌شود.

همین حالا که می‌نویسم ساعت از ۲ نیمه‌شب هم گذشته است. آلارم کوفتی گوشی را برای ۸ صبح تنظیم کرده‌ام و طبق گفتۀ مربی تنها ۵ دقیقه ناقابل تایم بیداری‌ام را عقب کشیده‌ام.
‏برای چه؟
برای تنظیم کردن این بیخوابی و نخوابیدن‌های پی‌درپی‌.
اما حالا گمان می‌کنم ذهنم به اندازۀ تراکتوری پدر و مادردار خواستار تلاش است.
بالش را بی‌وقفه زیر‌ورو می‌کنم تا خنکی باقی‌مانده از سرمای کشندۀ کولر زیر گلویم باشد‌. پتو را پس می‌زنم و آن‌قدر جابه‌جا می‌شوم که ناسزاگویی‌ام را از سر می‌گیرم.
هزاران ایده و هزاران حرف به سمت مغزم هجوم می‌آورد و مغز کله‌خرابم قصد تحلیل دارد.
دست‌به‌سینه به سیاهی اتاق زل می‌زنم و به چشم‌های دریده موجوداتی خیره می‌شوم که برای تمسخر من ایستاده‌اند. پدرسوخته‌های بی‌همه‌چیز.
تیک‌تاک ساعت را دنبال می‌کنم که از سمت چپ به راست و از راست به چپ کِش می‌آید.
آب بینی‌ام را بالا می‌کشم و به قولی که کلۀ صبح به مربی‌ام داده‌ام فکر می‌کنم.
حالا اعداد کذایی ساعت ۳ صبح را نشان می‌دهد.
اتاق هنوز به همان تاریکی پیش است و ذهنم به همان اندازه تراکتور‌وار بیدار.
به آن کادر خالی‌ای فکر می‌کنم که پس از شات‌های پی‌درپی این‌روزها و ضبط‌های درهم‌برهم بی‌برنامه‌ام مرا زنده نگه داشته است.
دروغ نگویم نه سناریویی چیده و نه متنی از بر کرده بودم. فقط دست بُردم و آن سه‌پایه‌ را از زیر خروارها خاک بیرون کشیده و دوربین را سوارش کردم.
صدایی از میان تاریکی می‌خندد و دستی بر روی شانه‌ام می‌نشیند.
صدا می‌گوید: «چی شد؟»
دستم را بلند می‌کنم و کشیدۀ آبداری بر صورت آن موجود خیالی می‌نشانم. تا می‌خواهد حرفی بزند وِردی می‌خوانم تا برود به همان جهنم دره خودش و از شرش خلاص شوم.
صدای مزاحم کوفتی. گمان می‌کند می‌تواند مرا به درون جهان سیاه خودش بکشاند؟ اما… اما صبر کن. صدایش شیرین و لحنش مسحورکننده است. اگر راست بگوید چی؟
دارم شُل می‌شوم.
آب بینی‌ام را بالا می‌کشم و به هزاران ویدیوی خالی‌ای فکر می‌کنم که قرار است در جای خالی این قاب بنشینند. هزاران ویدیو که حاصل هزاران هزاران ضبط است. آخ که دلم غنج می‌رود تا دوباره مقابل دوربین بنشینم و یک‌کله حرف بزنم.
پوزخندی به آن موجودات مخوف می‌زنم و سرم را در بالش فرو می‌برم. لعنتی‌ها جشن گرفته‌اند این موقع؟ نمی‌فهمم نمی‌فهمم این وِردها هم که دیگر کار نمی‌کنند؟!

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.