خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

تعهد در نوشتن پوستت را خواهد کند

ساعت اعدادی را نشان می‌دهد عجیب. اعداد ۱۴:۴۴ ظهر را. ظهری که ابرهای تیره‌وتارش آسمان آبی‌اش را کدر و زمخت کرده است. به کلمات کتاب فکر می‌کنم. آن‌هایی که از مسئولیت‌پذیری و تعهد صحبت می‌کند. آن‌هایی که از ساختن امید حرف می‌زند. چند روزی هست که تقریباً در میان نوساناتی از ناامیدی و امید سر می‌کنم. انگار که لنگ‌درهوا مانده باشم که این مسیر سخت را ادامه بدهم یا نه. می‌دانم که تمام لحظات زندگی یک انتخاب است. انتخابی که با آن سرنوشتمان را می‌سازیم.

انتخاب‌هایی که مسیرمان را مشخص می‌کنند. البته که قرار نیست تمام انتخاب‌هایمان کامل و جامع باشند. قرار نیست معرکه باشند و بی‌نقص. آن انتخاب‌های پدردربیار باید ته‌نشین بشوند در ته ذهنمان. باید رنگ‌وبو بگیرند و طعم. باید که اولویت زندگی‌مان بشوند و بیشترین سود را در کنار کمترین ضرر داشته باشند.

آسمان دل‌گیرتر می‌شود و باد لباس‌های آویزان‌شده بر روی بند را به هر سمتی می‌کشاند. به چپ و راست. لباس‌ها اراده ندارند که. آن مادرمُرده‌ها با هر طوفانی به چپ و راست کِش می‌آیند. آدمیزاد چه؟ از خودم می‌پرسم که اولویت زندگی من چیست؟ انتخاب من برای ادامه مسیر شخصی‌ام چیست؟ نکند مانند این لباس‌ها با هربادی به این‌سو و آن‌سو بروم. این انتخاب چه خوبی‌ها و چه بدی‌هایی دارند؟ فکر می‌کنم. به هزاران واژه. به هزاران تصمیم. چشم از لباس‌ها برمی‌دارم و خودم را در کلمات غرق می‌کنم.

نمی‌توانم این‌گونه با دلی شکاک پیش بروم. کارم لنگ می‌شود و خودم کله‌پا خواهم شد. البته که کله‌پا شدن یا همان شکست، جزئی از مسیر است و اجتناب‌ناپذیر. اما با خودم فکر می‌کنم که قرار است در کدام جاده و مسیر شکست بخورم؟ جایی هست که بتوانم دست‌وبال خاک‌آلودم را پاک کرده و بر روی زانوهایم بایستم؟ جای هست که اگر کله‌پا شدم و حسابی زخم‌وزیلی بگذارم غم سراسر روحم را ببلعد و سپس از جایم برخیزم؟ می‌توانم غمش را به جان بخرم؟ می‌چربد؟ خواهرم می‌گوید انتخاب‌هایت را بر کفۀ ترازو بگذار. ببین کدامشان را می‌پذیری‌. رنج‌های کدام یکی تحملت را بالاتر می‌برد.

لبخند می‌زنم و چراغ‌مطالعه را روشن می‌کنم. راستش آسمان سیاه و کبود شده است. کلمات کتاب را مرور می‌کنم. کتاب شهامت از دبی فورد را.

او می‌گوید:

مواردی در زندگی ما هست که به آن‌ها می‌چسبیم و حاضر نیستیم از این بارهای سنگین گذشته چشم بپوشیم، حتی اگر متوجه شویم که به ضررمان هستند. اما صرف‌نظر از اینکه این بارها از کجا آمده‌اند و چه مدت است که آن‌ها را با خود حمل می‌کنیم، لحظاتی فرا می‌رسد که باید سنگ‌ها را پایین بندازیم تا آزاد شویم، حالا هرقدر هم که برای‌مان عزیز باشند و هرقدر هم که به آن‌ها وابسته باشیم. گاهی این سنگ‌ها، چشمان ما را کور می‌کنند، احساساتمان را می‌کشند، ما را از خود بیخود می‌کنند و تمام نیرویمان را می‌گیرند. اما بدون رها کردن آن‌ها، به جای رهایی، خود را در گرداب زندگی غرق می‌کنیم.

 

راستش حسابی با دبی‌ فورد جان موافقم. چرا ترس‌هایمان را یک‌باره در بغل نمی‌گیریم و بِدَویم دنبال زندگی؟ نه کمی فلش‌بک بزنیم به عقب. آن‌ ترس‌های مادر‌مُرده را ببینیم. آن‌ها تکه‌هایی از ما هستند. آن‌ها غیرقابل انکارند. آن‌ها درجایی، در زمانی، در مسیرِ انتخابی ما را فلج کرده‌اند. و با گذشت زمان و رشد کردن این تن خاکی‌مان بزرگ‌تر و جدید‌تر شده‌اند. لعنتی‌ها مدام آپدیت می‌شوند. پدرسوخته‌های ناجوان‌مرد.

پس چه بهتر که بشناسیمشان‌. آن‌ها را بپذیریم. روزی با ما بوده‌اند و باز هم خواهند بود. نباید که در انتخاب‌هایمان تاثیر بگذارند.

اصلا خیالتان راحت هر انتخابی ترس دارد‌. هر مسیری ترس دارد. اگر غیر از آن باشد پس مسیرتان کشک است و آبکی. اصلا چالش دلچسبی نخواهد بود و ابداً به رشد شخصی‌تان کمکی نخواهد کرد.

بگذارید از کتاب ژرفای زن بودن از مورین مورداک نقل قولی بیاورم:

تغییر ترسناک است اما زمانی که ترس وجود داشته باشد، قدرت هم وجود دارد.

خب کمی نفس عمیق بکشید و این تکه پازل را نگه دارید. او در ادامه می‌گوید:

 اگر ما یاد بگیریم که چگونه از ترس خود استفاده کنیم بدون آنکه اجازه دهیم مانع کار ما شود، ترس می‌تواند به متحد ما تبدیل شود، نشانه‌ای که به ما می‌گوید با چه چیزی مواجه شده‌ایم و آیا می‌تواند تغییر شکل یابد.

 ‏هوم دارد جالب می‌شود. این را هم بخوانید:

 ‏معمولا قدرت حقیقی ما در چیزهایی نیست که همه را با آن می‌شناسند مثل راحتی یا شناخت بلکه درجایی در دروس ما و حتی در مقاومت ما دربرابر تغییر نهفته است، فرآیند تغییر در همین نقطه شروع شده‌است.

 

خدای من این بزرگوار تمام جواب‌هایم را بی رودربایستی بیان کرد. حالا آن تکه‌های پازل را در کنار یک‌دیگر بچینید: تعهد، انتخاب، اولویت‌ها، ترس، مقاومت و تغییر را در کنار هم بچینید. چسباندن تکه‌تکه‌های این پازل همچون معجزه‌ی بو ای عجیب بود. انگار که جواب سوال‌هایم صاف بیاید و بنشیند ته مغزم.

تعهد با انتخاب آغاز می‌شود. انتخابی که اولویت‌های تو را می‌طلبد. در ضمن انتخاب‌ها ترس‌ دارند و ترس مقاومت تو را برای پذیرش تحریک می‌کنند. اگر از آنها استقبال کردی می‌توانی به مرحله تغییر بروی. آنجاست که تغییر شخصیت تو را شکل می‌دهند. آنجاست که به رشد شخصی تو کمک می‌کند. البته که یادت نرود که اولویت‌هایت را انتخاب کرده باشی.

 

اگر اولویت‌هایت آبکی باشند و غیرقلبی آن ‌وقت قبرت را کَنده‌ای. آن هم با دستان خودت. (:  (صرفاً جهت شوخی بیان کردم)

اگر وارد مسیری بشوی که از سراجبار باشد و تحمیلی نه می‌توانی روزهای سیاه و کدرش را بگذرانی و نه به فضیلت انتخابت خواهی رسید. می‌شوی آدمیزادی سراسر غرغرو که می‌خواهد به اجبار همه‌چیز را برای خودش نگه دارد. آخرش هم دست‌ازپادرازتر تعهدت را نیمه‌کاره رها کرده و قید نوشتن را می‌زنی.

 

هوممم… ساعت ۱۵:۱۵ شده و آسمان تاریک‌تر. سرمای سوزناکی از لابه‌لای درزهای در به داخل می‌ریزد و معده‌ام از گرسنگی سروصدا می‌کند. به آن فکر می‌کنم که این تعهد شامل اشتیاق و ذوق هم خواهد شد؟ اینکه می‌توانی با تمام بدبختی‌ها و خروارها استرس و نگرانی از جایت بلند بشوی و بروی پشت میزت بنشینی و کار کنی؟ می‌توانی برای کاری که همیشه آرزویش را داشتی عرق بریزی درحالی که با اندک درآمدش بسازی؟ آقاجان من با آن‌هایی هستم که می‌توانند تاب بیاورند. با آن‌هایی که اگر کارشان را از آنها جدا کنی خواهند مُرد. آن‌هایی که می‌خواهند در همین شرایط درب‌وداغان اقتصادی و آینده تیره‌وتار امیدی را بسازند.

استاد کلانتری راست می‌گوید: رابطه ما با نوشتن شبیه به ازدواج سنتی است. اوایل ازدواجتان با نوشتن از قلق‌های آن خبر ندارید. رگ خوابش را نمی‌دانید و طعم تلخ بدبختی‌هایش را نچشیده‌اید. هرچند ایمان دارید که این نوشتن می‌تواند زندگی دلچسبی را برایتان بسازد.

رابطه ما با نویسندگی باید انعطاف‌پذیر و سراسر تغییر باشد.

این رابطه به تکاملی آرام نیاز دارد‌‌.

نمی‌توانی پایت را بر روی پدال گاز بگذاری و رابطه را به سراشیبی خطرناکی بکشانی.

باید نرم بشوی.

نوشتن را نرم کنی.

با او صمیمی و از خل‌وخویش باخبر شوی.

همان طور که هست بپذیریش و سپس به رابطه‌ات ادامه بدهی. (خداراشکر که نویسندگی آدمیزاد نیست. حداقل می‌توانی به دلخواهت آن را در جاهایی تغییر بدهی.)

پس غرغرهایت را کم کن. رنج‌های انتخابت را با جان و دل بپذیر و به خودت تعهد بده که تا آخر این بازی بمانی‌.

 

 

در ضمن می‌توانی مطلب «چطور در بیکاری خلاق باشیم» را از اینجا بخوانی

و یا مطلب «گاهی هم از ننوشتن بنویسیم» را.

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.