دارم به آن فکر میکنم که ناهار امروز با من است. و من پیش از رفتن به سراغش باید این یادداشت را به سرانجام برسانم.
میخواهم یادداشتی جمعوجور و سادهای باشد. گالری عکسهایم را زیرورو میکنم تا دلم بیاید آن عکسهایی را که آن روز از آسمان ثبت کردم به نمایش بگذارم. اما دلم نمیآید. انگار که آنها را برای مواقعی دیگر نگه داشته باشم. به مامان گفتم احتمالا آنها را برای طراحی جلدی کنار بگذارم. انگار که غنیمت باشند. آخر آسمان به همین شُلی که تیره نمیشود. به همین شُلی که آنجور دلچسب و دلبرا نمیشود. آنجور عجیب و سیاه. هوم. مامان میگفت شبیه به سکانسی از فیلمهای رازآلود شده است. در دلم گفتم که سکانسی از دنیای خودساخته من.
از آشپزخانه بوی بادام تفداده میآید. از آن راهروی کجومعوج خانه میگذرد و میآید و زیر بینیام مینشیند. امروز هوا عجیب آفتابی است و آسمان عجیب خلوت. به خدا که ذرهای ابر هم در آن پهنای آبی رنگش دیده نمیشود. آسمان قرار نیست دوباره تیره شود تا من شاتهای بیشتری از آن بردارم؟
دقایق به من یادآوری میکنند که باید برای تدارکات ناهار گوشی را رها کنم. واژه محدودیت در ذهنم شکل میگیرد. سپس این واژه را به خلاقیت بسط میدهم. چطور چنین چیزی ممکن است؟ اصلا میبایست محدودیت را از چه جنبهای بررسی کرد و در نظر گرفت؟
هوف دارد دیر میشود و ناچارم جملات را کوتاه کنم. اما هنوز واژه محدویت در ذهنم وول میخورد.
دستهای از محدویتها بیرونی هستند (شرایط و موقعیت بیرونی مانند خانواده و جامعه) و دستهای دیگر محدویتهای دورنی هستند (مانند عادتها، عقاید، باورها و ارزشها).
با این اوصاف کدام محدودیتها مفید هستند و کدام مضر؟ کدام را میشود تغییر داد و تغییر کدام یکی برایمان محال است؟
خدای من محدودیتها چطور موجب پرورش خلاقیت میشوند؟ اگر آسمان دوباره ابری نشود، این محدودیت چه خلاقیتی برایم خواهد داشت؟ نداشتن تایم کافی برای نوشتن چه خلاقیتی دارد؟
چطور آن را به کار بگیریم تا به سمت مسیر درست بروند و غیره؟
هوم؟ برایم بنویسید که محدودیتها چطور موجب خلاقیت میشوند؟ کدامشان؟
آخ بروم که غذا دیر شد… . (: