مدام کتابها را زیرورو میکنی بلکه چیزی از مطالبشان گیرت بیاد و تو را از این باتلاق نجات بدهد. به یادداشتهای آن روزت سر کلاس رجوع میکنی. لعنت. همه را فراموش کردهای. به یاد حرف مربیات میافتی و به خودت لعنت میفرستی که چرا نمیتوانی یکبار هم که شده طبق آن برنامهات پیش بروی. این جملات دقیقاً شرح حال کسی است که چند روز پیش از شدت بیچارگی به موهایش چنگ میانداخت و جهان را به باد فحش میگرفت.
میدانی گاهی یادمان میرود که دکمۀ شخصیسازی تمام دانستههایمان را فعال کنیم و آنوقت آنقدر به مدرس دورهها ناسزا میگوییم که اجداش مقابل رویمان ظاهر شوند. (البته که منظورم آن دستۀ دیگر اسمشان را نبر نیست.)
سرت را درد نیاورم؛یا شخصیسازی دانستههایت را یاد بگیر یا… یا خودت میدانی.