خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

دچار روزمرگی نمی‌شوی؟

آخ این واژۀ «روزمرگی» کوفتی را سرشب در حالی که صفحۀ بازیدهای سایتم را چک می‌کردم به زبان آوردم. درست لحظه‌ای ‌که به دنبال یافتن پشه‌ای در آن بیابان در‌ندشت بودم، جهان را به باد نسزا گرفتم. هرچند فحش‌هایم را با آوردن واژۀ «روزمرگی» به اتمام رساندم.

در آن لحظه آهی از ته دل کشیدم و همان‌طور که انگشت‌هایم را بر فرش اتاق می‌کشیدم بارها و بارها این واژه را در ذهنم مرور کردم.

من خسته بودم. خسته از تمام زندگی تکراری و البته کوفتی.

از دقایقی که جلو می‌رفت و جانم را می‌گرفت. از ابرهای ریقو، آسمان بی‌رنگ و آن خورشید همیشه داغ. از کلمات آدم‌ها و نوشته‌های کج‌ومعوجم.

بر کف اتاق دراز کشیدم و بدون هیچ قصد و نیتی پادکست محبوبم را پلی کردم.

اما من خسته بودم.

بر روی یک پهلو غلت زدم و دستم را زیر سرم گذاشتم. چشمانم از گرمای بی‌پدر خردادماه خمار شده بود و بالش زیر گوشم کلمات هوس‌برانگیزی را نجوا می‌کرد. لعنت به تخت و خواب‌های ناتمام فصل بهار.

افکارم را به دست پادکست سپردم و هوف‌هوف‌کنان به صدای راوی گوش سپردم.

این غر زدن‌های کوفتی آن‌قدر کش آمد که دست‌آخر تا پایان شب ادامه یافت.

درست ساعت ۱ نیمه‌شب است که یکی از دوستانم در دایرکت پیام می‌دهد: «محدثه تو اصلاً دچار روزمرگی نمی‌شوی؟»

آخ از این خواندن فکر‌ها. حس گند و تلخ این روزمرگی کم بود که حالا دوباره به ذهنم هجوم آورد.

اما از آنجا که دست‌وپا شکسته نتیجه‌گیری شتاب‌زده‌ای از وقایق یک روز کسل‌کننده داشتم می‌گویم: «آخ گفتی… چرا خیلی زیاد‌. همین امروز لمسش کردم. روزمرگی بی‌پدر!»

می‌گوید: «گمان می‌کردم اگر کاری را دوست داشته باشیم، عاشقانه پیش ببریم هرگز دچار روزمرگی نخواهیم شد.»

آه می‌کشم و پس از مکثی طولانی می‌گویم: «ای رفیق من، زهی‌ خیال باطل. این جهان کوفتی سراسر کسل‌کننده و تکراریست.»

هردویمان ساکت می‌شویم‌؛ من از این سمت دایرکت او از آن سمت‌. دست‌آخر می‌نالم: «اما نمی‌شود انکارش کرد. مثل هزاران جز جداناشدنی از جهان لعنتی نمی‌شود این کوفت‌گرفته را هم انکار کرد. باید آن را بپذیریم و بعد ادامه دهیم.»

دوباره سکوت، هر دو از حالت is typing بیرون آمده‌‌ایم.

اما انگشتانم تحمل این سکوت را ندارد. می‌نالم: «‌اما چاره‌ای نیست جز ادامه دادن. هرچه این ادامه‌دادن‌ها برای زندگی لعنتی با معنی‌تر باشد و هدفمند پذیرش روزمرگی‌هایمان آسان‌تر خواهد شد. به‌گمانم این‌طوری می‌توانیم در حالی که هنوز دچار روزمرگی هستیم ادامه دهیم. به زمان کمتری برای بازگرداندن انرژی نیاز داریم و دیدن یک اپیزود سریال فرندز و یا حتی انیمۀ خارج از برنامه می‌تواند حالمان را جا بیاورد.»

و باز هردو ساکت ماندیم. سکوتی که بتواند معنای جدید روزمرگی را هضم کند.

 

یادداشت‌ مرتبط: «قوانین معکوس و البته کوفتی زندگی» 

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

4 پاسخ

  1. آخ که منم این روزها همینطورم. من داشتم به بازۀ زمانی گسترده‌تری شبیه به سالمرگی فکر میکردم.
    این کرونا هم همه چیز رو گندتر کرده.
    راستی استفاده از کلمات خاصت رو دوست دارم، خیلی باحاله به نظرم.(کوفت‌گرفته، کوفتی، ریقو، هوف‌هوف‌کنان و…)

    1. لعنت به کرونا که رسماً سبک زندگی‌مان رو هم تغییر داده.
      خوشحالم که واژگان درهم‌برهمم من رو پسنیدی. من وقتی شروع به نوشتن می‌کنم انصافا نمی‌تونم در مقابل سانسورچی درونیم مقاومت کنم و خب نتیجه این می‌شه. :))) دوست دارم با مخاطبم راحت باشم. راحتی‌ای که معمولا تو گفت‌وگوهای رو در روم کمتر بروز می‌دم.
      سپاس از نگاه دقیق و موشکافانت.

  2. روزمرگی آنچنان هم بد نیست، اگر روزمرگی همراه با برنامه منظم و متنوع باشد، می‌تواند بسیار خوشایند هم باشد. چیزی که درگیر آن هستید نداشتن هدف و برنامه است!

    1. سپاس از کامنت شما… اتقافا برعکس آن‌چیزی که گمان می‌کنید یک برنامه هفتگی پربار و ماهانه دارم که موبه‌مو دنبالش می‌کنم اما گاهی همه‌چیز تکراری می‌شود و بی‌معنا. شاید این جزئی از خصوصیت من باشد که از انجام کارهای تکراری خسته می‌شوم هرچند گاهی نیاز داریم سال‌ها کارهای تکراری انحام بدهیم تا در زمینه‌ای استاد شویم. هرچند من در کنار این تکرارها ترجیح می‌دهم انعطاف‌پذیری را هم به ماجرا بیفزایم. چرا؟ چون کمتر خلاقیتم را می‌کُشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.