خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

قوانین معکوس و البته کوفتی زندگی

معکوس، معکوس… همه‌چیز معکوس است!

 

«آلدوس هاکسلی» در یکی از نوشته‌هایش گفته است:

«هرچه با آگاهی بیش‌تر تلاش می‌کنیم کاری را انجام بدهیم، کم‌تر موفق می‌شویم. نتیجه و کارآمدی مختص کسانی است که هنر متناقض انجام‌دادن و انجام‌ندادن را آموخته‌اند یا فعالیت را با آرامش‌داشتن آمیخته‌اند.»

راستش لحظه‌ای که این جمله را خواندم حسابی کفری شدم.

می‌پرسید چرا؟ چون من از آن دست آدم‌هایی بودم که تلاش کردن را برابر با موفقیت می‌داند. راستش چندین ناسزا هم به این جملات افزودم و خندۀ مضحکی سر دادم.

اما به پاراگراف بعدی که رسیدم خنده بر لبانم خشک شد.

 

«مارک منسون» در کتاب «شادی کافی نیست» گفته:

بنیادی‌ترین اجزای روانِ ما متناقض‌اند. به همین خاطر است که وقتی آگاهانه سعی می‌کنیم حالتی ذهنی بسازیم، « تمایل» به داشتنِ آن حالتِ ذهنی باعت می‌شود نسبت‌ به آن چیزی که سعی می‌کردیم بسازیم حالتی «متفاوت و اغلب مخالف» به وجود بیاید.

این را خواندم و دست‌هایم را به زیر سرم سُراندم و آن‌وقت به سقف اتاق زل زدم.

مارک ما را گرفتی؟ من روی حرف‌هایت حساب کرده‌ام مرد. چرا آبرویم را می‌بری؟ می‌دانی چند بار کتاب‌هایت را به دوست و آشنا پیشنهاد داده‌ام؟ تازه داشتم یک مکتب با نام من‌درآوردی منسونیسمی می‌ساختم لعنتی. هوفففف… حیف که به ما یاد دادی صبور باشیم.

راستش آن‌قدر عصبی شدم که شعر

فارغ و دل‌زده‌ام قید حاصل زده‌ام

نغمه‌ای بر لب این شوق صدا شدنم

را همچون دیوانگان هزاران بار در ذهنم مرور کردم.

اما پس از سوگواری‌ام بابت تفکرات پوسیدۀ ذهنم (بدون‌شک نیاز به بازبینی داشتند) در طی خواندن ادامۀ کتاب به این جملات رسیدم:

هدف کنترل ذهنتان است، ذهنی خارق‌العاده که در تمام طول عمر در تعقیب موجودات مختلف بوده است. حال باید به این ذهن بیاموزیم که دست از تعقیب دُم خود بردارد، دست از تعقیب «معنا»، «آزادی» و «خوشبختی» بردارد، چراکه آن‌ها تنها باعث می‌شوند که از خودش فاصله بگیرد. به آن بیاموزیم می‌تواند با تسلیم‌شدن به چیزی که تمایل دارد دست پیدا کند. بیاموزیم تنها راه رسیدن به سطح آب این است که خود را غرق کنیم.

 

و چطور به این کار را انجام بدهیم؟

با رها کردن آن، با منصرف‌شدن، با تسلیم‌شدن، نه از روی ضعف، بلکه با احترام به این موضوع که جهان فراتر از فهم ماست. با تشخیص این موضوع که ما شکننده و محدودیم و ذره‌ای کوچک در زمان بی‌پایان هستیم. این کار را با کنترل نکردن انجام می‌دهید، نه به این خاطر که نتوانید، بلکه چون توانمندید. زیرا تصمیم گرفته‌‍اید چیزهایی را که فراتر از کنترل شما هستند رها کنید.

فوراً کتاب را بستم و مارک منسون را به‌عنوان یک درمانگر در مقابل خودم تصور کردم که به من زل زده است. هرچند می‌دانم که مدام «وقت مشاوره‌ات تمام شده دختر» را در ذهنش فریاد می‌زند.

اما از آنجا که منسون درمانگریست دل‌سوز برای چند دقیقه زل زدنم به کف اتاق مرا به کارت کشیدن مجدد وادار نمی‌کند.

آخ مارک منسون. چه چیزی گفتی. انصافاً حقش نیست که تو را به عالم و آدم معرفی کنم؟ هوم؟

از تخیلاتم که بیرون می‌زنم، پشت سیستم می‌نشینم و فوراً واژگان را تایپ می‌کنم تا هرچه سریع‌تر این تجربیات در سایت منتشر شود.

من همان کله‌خری بودم که تماماً تلاش را مساوی با موفقیت می‌دانست. همانی که حاضر به تسلیم نبود. آخ که می‌دانم خیلی‌ از شماها هم کله‌خرهایی هستید بدتر از من. اما خوشحالم که با انتشار این پست کمی از کله‌خری‌هایمان کاسته می‌شود.

البته که باز هم شعر دوست‌داشتنی‌ام را مدام در ذهنم مرور می‌کنم:

فارغ و دل‌زده‌ام قید حاصل زده‌ام

نغمه‌ای بر لب این شوق صدا شدنم

 

در ضمن این شعر از تِرَک خوب «آدینه» از «چارتار» هستش. می‌توانید از اینجا دانلودش کنید.

 

یادداشت‌های مرتبط: «اگر دغدغه‌ات نویسندگی است، پس نوشتن را زندگی کن»«تعهد در نوشتن پوستت را خواهد کَند» 

 

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.