خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

لذات فراموش‌شده

آه می‌کشم و خودم را درمقابل صفحۀ سفیدی از ورد می‌یابم که به من زل زده است. گزگزی خفیف در گردنم احساس می‌کنم که پس از دو سال به سراغم آمده.

به آن فکر می‌کنم که چه خواهد شد؟ آن ماه‌هایی که مشتاقانه برایشان برنامه چیده بودم چه خواهد شد؟ مرا خوشحال‌تر خواهد کرد یا افسرده‌تر.

آه از این واژۀ «خطرناک» افسردگی و مشتقات کوفتی‌اش. شبیه یک زنگ خطر است که گویی از درون ناخودآگاهم شنیده می‌شود.

برای سومین‌بار آه می‌کشم و زورکی به خود می‌فهمانم که آن لبخند مادرمُرده را از خودت دریغ نکن. هنوز امیدی هست. آن‌وقت به یاد واژگان کتاب «کتابخانۀ نیمه‌شب» می‌افتم. واژگانی که اصرار داشت تمام «من» و جهان‌ها ممکنِ حاصل از تصمیمات این «من» را بازبینی کند.

به خودم می‌گویم: «اومدیم و اون خواسته‌های بلندبالام هم برآورده شد، از کجا معلوم که می‌تونم خوشحال باشم؟ از کجا معلوم که با سگ سیاه افسردگی گلاویز نشده بودم؟»

سپس نفس عمیقی از سر خیالی آسوده می‌کشم و به لذات فراموش‌شدۀ همین زندگی‌ام فکر می‌کنم. نه نباید فکر کنم. این فکرکردن‌ها بود که آخر سر کار دستم داد. باید دور بریزمشان. چی را؟ افکار اضافی و منفی را. باید این تنش‌های پیش از موعود و افراطی را از روحم بزدایم. مدت‌ها بود که نترسیده بودم و حالا با ترس دمخور شده بودم، لعنت.

برای هزارمین بار به وقت نوشتن همین جملات نفس عمیق می‌کشم و سپس نگاهی به لیست اولویت‌هایم می‌اندازم. اولویت‌هایی که «محدثۀ» کنونی را رشد داده و به او رضایت قلبی می‌دهد. اولویت‌هایی که از لابه‌لای تاروپود ارزش‌هایم بیرون کشیده شده‌اند نه آن‌ موجودات دروغین ظاهرنما. می‌خواهم باری دیگر عملکردم را بازبینی کنم و از این زندان درونی ذهنم بیرون بیایم. می‌خواهم…

آه بس است. همین حالا بابت نوشتن همین واژگانی که حتی نمی‌دانم کسی برایشان تره خورد خواهد کرد یا نه؛ حسابی سرذوق آمده‌ام.

فوراً بشکن می‌زنم و با خودم تکرار می‌کنم که محدثه به زندگی بازگرد. همان زندگی‌ای که خودت ساخته‌ای. آن افکاری را که با تو و مسیرت هیچ سنخیتی ندارد بی‌رحمانه رها کن. به لذات کوچک اما مهم خودت بچسب و دوباره در نوشتن غرق شو!

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

3 پاسخ

  1. من لذت غرق شدن تو «نوشتن» رو با خوندن کتاب نامه‌های نیما یوشیج درک کردم. از همون جا بود که از اعماق وجودم تصمیم گرفتم من هم بنویسم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.