خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

مواظب بهانه‌گیری‌های بی‌سروته‌ات به وقت بیکاری باش!

یک تکه از آن کتاب را می‌خوانم و درحین خواندنش به یاد آن کلیپ امیرعلی می‌افتم. کلیپ این عکاس دوست‌داشتنی و کاربلد عجیب مرا به سکوت فرو برد. کلیپی که امیرعلی در آن قصد داشت از حسرت‌هایی بگوید که حکم مرگ روحمان را دارند. حسرت‌هایی که در پشت همان خواسته‌هایمان پنهان مانده‌اند. حسرت‌هایی به نام «نخواسته‌هایمان».

ما نخواسته‌هایی داریم که هیچ‌وقت باهاشون مواجه هم نمی‌شیم…

نخواسته‌هایی که گاهی داشتنشان ضروری‌اند و مهم. چرا بهتر برنامه‌ نچیدیم و از کنار سلامتی‌مان بی‌اهمیت گذر کردیم؟ چرا عشقش را نپذیرفتیم و بی‌رحمانه پسش زدیم؟

و من این روزها مدام با خودم تکرار می‌کنم که همین حالا این تن میرایم را به چه کاری وا داشته‌ام؟ و اصلاً نخواسته‌هایم چیست؟ و بعد باز به یاد آن «حالا چی»هایی می‌افتم که به وقت فی‌البداهه‌نویسی روی کاغذها حک می‌شوند. انگار که نمی‌توانم تماماً در لحظه بمانم. انگار که عجله داشته باشم. نه برای رسیدن و تمام کردن این بازی، برای پیشرفت و چشیدن تک‌تک لحظاتی که حالا به چالش بدل شده است.

به لیست کارهای روزانه‌ام می‌نگرم. همه را تیک زده‌ام درحالی که وقت اضافه آورده‌ام. یکی از آن کاغذ‌های کوچک سفید را برمی‌دارم و آن‌وقت با ماژیک رویش می‌نویسم: چرا امروز وقتِ اضافی داشتم؟ می‌خندم. جوابش را می‌دانم. این لیست کارهای روزانه، این تولید محتوا، این زندگی پرپیچ‌وخم جدید حسابی به خرد ناخودآگاهم رفته و حالا بدون هیچ حرفی انجامشان می‌دهم؛ حتی اگر در بدترین شرایط روحی و جسمی باشم. اما حالا چی؟ وقتش نرسیده تا چالش‌های جدیدی را به «سبد مهارتی‌ام» بیفزایم؟ نمی‌دانم چرا در مقابل واژۀ ترکیبی «سبد مهارتی» این‌قدر گارد می‌گیرم. انگار به وقت تلفظ در دهانم نمی‌چرخد و دست‌آخر به طرز مسخره‌ای بی‌معنا می‌شود. همش هم تقصیر آن واژۀ «سبدِ» کوفتی است. بگذریم. من به آن «چالش‌های مهارتی» می‌گویم.

خب از «چالش‌های مهارتی» می‌گفتم. اگر آن‌قدر وقتت اضافه آمد که کارت به بهانه‌گیری‌های بی‌سرو‌ته رسید و آن حسرت‌هایی که دیگر تمام شده‌اند و رفته‌اند مقابل رویت ظاهر شدند، وقتش رسیده تا مهارتی جدید بیاموزی. مهارتی که کمتر تو را به گرداب این حسرت‌ها پرتاب کند. وگرنه آن‌قدر به بهانه‌گیری‌هایت ادامه می‌دهی که لحظه‌ای پلک می‌زنی و  هراسان به دوروبرت می‌نگیری و می‌بینی که در باتلاق افسردگی گرفتار شده‌ای و آن ذهنِ افسرده آن‌قدر تو را در همان سیاهی نگه داشته که حالا در آستانۀ خفگی هستی.

می‌دانی به گمانم گاهی این حسرت‌ها و نخواسته‌ها ما را از همان باتلاق افسردگی بیرون می‌کشند. انگار که در اوج دست‌وپازدن برای زندگی مرگ را مقابل رویت بگذارد و آن‌وقت دستش را دراز کرده و تو را به بیرون از بستر لزج و چندشناک خودش پرتاب کند. شاید «کریستوفر همیلتون» راست می‌گوید:

وقتی با تمام وجود از میرا بودن‌تان آگاه می‌شوید، زندگی با تمام وجودش بر شما نازل می‌شود.

آن حسرت‌ها، آن دردها و نخواسته‌هایمان حکم همان مرگی را دارد که مدام زندگی را برایمان با معناتر می‌کنند.

بله… بله وقتش رسیده تا به چالش‌های مهارتی‌ات چیزی جدید بیفزایی.

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

2 پاسخ

  1. محدثه ممنونم از نوشته ی خیلی خوبت بریم سبدمون رو برداریم دو کیلو مهارت بهش اضافه کنیم خیلی سبک شده 😉

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.