خبرنامه

با عضویت در خبرنامه، شما می‌توانید هرهفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشته‌ام، دریافت کنید.

جدیدترین مطالب

آرشیو مطالب

دسته بندی

هزاران منی که در لابه‌لای داستان‌ها یافته‌ام

نمی‌دانم تابه‌حال به آن فکر کرده‌اید که به کدام دلیل یکباره مجذوب و شیفته فیلمی می‌شوید؟ به آنکه چطور سکانس‌ها می‌روند و می‌نشینند ته قلبتان و آن ‌وقت دیوانگی‌تان گل کرده و می‌خواهید که مدام دیالوگ‌ها را از بر کنید؟

دلربایی فیلم‌ها برای منِ سخت‌پسند از آنجایی آغاز شد که خودم را در انعکاس کاراکترهای بخصوصی می‌یافتم. هرچند اندک بودند و انگشت‌شمار. راستش من در پوست و گوشت آن‌ها رخنه کرده بودم و با تک‌تکشتان نفس می‌کشیدم. من بودم که حرکت می‌کرد، واکنش نشان می‌داد و دست‌آخر داستان را پیش می‌بُرد. منی که همان احساسات را تجربه کرده و همان لحظات را از سر می‌گذراند. شبیه به حسی ناب و خالص از همذات‌پنداری. همذات‌پنداری نایابی که خواب و خوراکت را بگیرد و وادارت کند تا به جای آن کاراکتر تصمیم نهایی را بگیری. شاید هم یکباره به سرت بزند که کمی تغییرات نیز در دنیاشان بدهی.

داستان اولین همذات‌پنداری‌ام به کاراکتر «چی‌هیرو-Chihiro» در انیمه «شهر اشباح» باز می‌گردد. انیمه‌ای که درکنار حال و هوای وهم‌آلود و عجیبش مرا به دنیای خیالی خودش پرتاب ‌کرد. به‌یاد دارم که آن روز‌ها هم‌سن‌وسال چی‌هیروی داستان بودم. دختری کوچک و سرگردان. کنجکاو و و هراسان از زندگی.

60237-spiritedaway

 

سال‌ها گذشت؛ من قد کشیدم و بزرگ‌تر شدم و سوال‌هایم در طی سالیان سال لِنگ‌درهوا بی‌جواب ماندند. طولی نکشید که آن همذات‌پنداری‌ها رشد کرده و درکنار دغدغه‌های جدیدم شکل‌وشمایلی نو یافت.

آن‌وقت در تن و روح کاراکتر «اِرن یگر-Eren Yeager» جای گرفت. کاراکتری که در وخیم‌ترین لحظات زندگی‌ با من همراه شد و در تنم رشد کرد. کاراکتری از دنیای انیمۀ «نبرد با تایتان». انیمه‌ای سراسر حماسی و مملو از درد و رنج. راستش اِرن خود من در دوران نوجوانی‌ام بود. من سرکش، خشمگین، لجباز و مصمم.

Attaque-Des-Titans-Saison-4-episode-12-Eren-780x439

منی که خودم را گم کرده بودم و خشمگین از روزگار تلخ مدام شکایت می‌کردم. من سرگردان بودم. سرگردان درمیان هزاران سوال، هزاران حرف و هزاران احساس. و البته قربانی زندگی بودم. یک شکست‌خورده لجباز که حاضر نبود بیدار شود. خودش را جمع‌وجور کرده و به زندگی بازگردد. کسی که همچون اِرن نیاز به مراقبت داشت و کمک.

من خودش بودم. خدایا، من خود لعنتی‌اش بودم. هنوز با گذشت چند سال از دیدن اولین اپیزود این انیمه سکانس‌هایش را به یاد دارم. احساسات فوران کرده اِرن را. ترس‌ها و وحشت‌هایش را. انگار که دنیا را از چشمان خسته او می‌دیدم. اما دیگر رهایش کردم. من آن‌قدر بزرگ شدم که اِرن آن‌ سال‌ها را رها کنم. راستش به سراغ فصل‌های جدید این انیمه نرفتم. مطمئن بودم اِرن زندگی کردن را یاد گرفته است. حالا دیگر خودش را می‌شناسد و منعطف‌تر برخورد می‌کند.

خدای من در آن تریلرهای فصل جدید که این روزها خبرساز شده است، اِرن دوست‌داشتنی‌ام چقدر بزرگ‌ به نظر می‌رسد. چقدر آرام و ساکت به‌نظر است. لبخندش را می‌شناسم. انگار که خودم بخندم. انگار که خودم آن لبخند را احساس کرده باشم. لبخندش به معنای پذیرش زندگی با تمام سیاهی‌هایش است. برایت خوشحالم پسر!

پس از آنکه دلم از بابت «اِرن یگر» راحت شد کاراکتر «جویانس» در سریال «دارک» را دیدم. باز من کله‌شق. باز من لبجاز، من احساسی و در آستانه سقوطی هولناک که دیگران را نیز درگیر ماجرایش می‌کند. جویانس یار روزهای تلخی بود که به تازگی از سر گذراندمش. روزهایی که هرازگاهی به یادشان می‌افتم و هرازگاهی احوالات جویانس را نفس می‌کشم. جویانس قربانی شده، وحشت‌زده و هراسان. بلاتکلیف و سرگردان. و سرانجام با تمام شدن سریال از کالبد او بیرون خزیدم. او هم در دنیای خودش معنای زندگی را یافت و تصمیم نهایی‌اش را گرفت. تصمیمی‌ که منطقی به‌نظر می‌رسید.

Profile_-_Jonas_2019

 

پس از آن مدت‌ها خبری از همذات‌پنداری نبود. خبری از احساسات مشابه و تصمیمات مشابه نبود. راستش به دنبال کاراکتری پیچیده‌تر و عجیب‌تر بودم. کاراکتری که مرا به سمت خود ایده‌آلم در جهان‌بینی و هوش سوق دهد. باز سرگردان شدم و گم‌شده. آن‌قدر از این کاراکتر به آن کاراکتر پریدم که سرانجام «ویل گراهام» در سریال بی‌نظیر «هانیبال» مرا سرمست کرد. آرام و ناگهانی. انگار که تماماً من بودم. از نوع نگاهش گرفته تا عادت‌ها و انزوایش.

61831d2f2dbb5e2c528acce87a4ad21b15a47317

لعنت. لعنت آن هوش عجیب و نیت درونی‌اش در روند داستان به دلم نشست. آن‌قدر که بعد از مدت‌ها توانستم زنده شوم. انگار که از خواب پریده باشم. سرحال اما متعجب. حرکاتش را حدس می‌زدم و درلابه‌لای اپیزودها خودم را به چالش می‌کشیدم. می‌گذاشتم تجربیاتش در روند داستان و استراتژی‌هایش برای حل معماها در من اثر کند.

خدایا شبیه به معجزه بود. من نقطه مقابل خودم را نیز پیدا کردم. هانیبال را پیدا کردم. قاتلی سریالی که با هوش و ظرافتش در قتل همه را متحیر کرده بود. کسی که سایۀ ویل بود و البته سایه من. انگار که هانیبال همان کاراکتر سیاه و کدر من در داستان‌هایم باشد. باهوش و مرموز. هنرمند و دقیق. این بشر با سایۀ من در دنیایم هیچ تفاوتی نداشت. همانی که ازش وحشت داشتم.

اما ویل شیرینم؛ آن کاراکتر پیچیده انعکاسی از خود من در روزهای فعلی‌ام بود. با همان تصورات ذهنی، همان استدلال‌ها، همان حساسیت‌ها و درون‌گرایی‌ها. همان مهربانی‌ها و البته خطاها. چقدر تصورات مالیخولیایی‌اش در نظرم آشنا و دردناک بود. انگار که هرشب از جایم بپرم و در جسم او بیدار بشوم.

دروغ نگویم دیالوگ‌هایش را با هانیبال تمرین می‌کردم. هرازگاهی فیلم را استوپ کرده و جملات را با صدای بلندی فریاد می‌زدم. انگار که آن‌ها از درون حلق خودم بیرون بریزد. اما چطور ممکن بود؟ چطور چنین چیزی رخ داده بود؟ چطور توانسته بودم انعکاس خودم را در او ببینم؟

می‌خندم. خنده‌ای کوچک که پلک‌هایم را می‌لرزاند. من به ویل بودن نیاز داشتم. به کاراکتری که مرا از مخمصه نجات دهد. وقتی پس‌زده شدم مرا سرپا نگه دارد و به من ایمان داشته باشد.

هرچند می‌دانستم این کله‌شق‌بازی‌های و قهرمان‌بازی‌هایش به کجا ختم می‌شود.

گلاویز شدن با سیاهی آسان نخواهد بود. محال است که وارد بازی کثیفش بشوی و بدون هیچ آسیبی میدان را ترک کنی.

اما ما به تغییر نیاز داشتیم. به تغییری که خود حقیقی‌مان را به خودمان نشان دهد. کسی که هستیم. کسی که درونمان رشد می‌کند. اما آیا من ویل بودم و یا هانیبال؟ نمی‌دانم. نمی‌دانم چون من در آستانه سقوط بودم. کور بودم و گیج. مصمم و خواستار تمام کردن بازی. می‌خواستم تمامش کنم اما جرئت می‌خواستم. جرئتی که به لطف هانیبال گاهی تقویت و گاهی هم نابود می‌شد.

اما ویل ناچار بود که انتخاب کند. انتخابی که بهای سختی به همراه داشت.

و من؟ من انتخاب درستی داشتم. دردناک بود و تلخ اما درنهایت نجاتم داد. راستش اگر بخواهم از ویل گراهام محبوبم تقلید کنم باید بگویم که این طراحی من است. طراحی زندگی من. منی که دست‌آخر به جای او صحبت می‌کند.

 

اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در facebook

ارسال دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.