خوردن پففیل در تاریکی
بر میز مشت میکوبد و درحالی که آب دهانش را بر صورت من میپاشد میغرد: « جواب بده لعنتی. انگیزهات از کشتن آن آدمها چی بوده؟» انگشتانم را به دور حلقه سرد و فلزی دستبند میکشم و همان طور که آرام نفس میکشم نگاهش
با عضویت در خبرنامه، شما میتوانید هرهفته گزارشی از پستهای سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشتهام، دریافت کنید.
بر میز مشت میکوبد و درحالی که آب دهانش را بر صورت من میپاشد میغرد: « جواب بده لعنتی. انگیزهات از کشتن آن آدمها چی بوده؟» انگشتانم را به دور حلقه سرد و فلزی دستبند میکشم و همان طور که آرام نفس میکشم نگاهش
خودش را از درون سفینه بیرون میاندازد. به سنگهای کجومعوج نیمنگاهی میاندازد و به رنگهای فسفری پاشیده شده به آنها خیره میشود. میبینم که صورتش از پشت محفظه شیشهای عرق کرده و پلکهایش میپرد. نگاهم میکند و فورا به سمت دیگری خیره میشود. دستهایش میلرزد
اولین قطرات باران که بر دیوارههای سنگین شهر فرو میریزد خودم را به پیچ چهارم خیابان میرسانم. ابرهای کپهکپه به دنبال سرم تا اواسط سراشیبی خیابان کِش آمدهاند و همچون پنبههایی سفید بر پهنه آسمان کشیده شدهاند. خودم را در لایههایی از لباس پیچاندهام. لباسهای
«تا به حال به آگهیهای چسبانده شده بر روی تیرهای چراغ برق نگاه کردی؟ نه نه منظورم آگهیهای تبلیغاتی نیست. آن آگهیهایی را میگویم که حاوی پیامهای دردناک گم شدن آدمهاست.» لحظهای سکوت کرد و بعد از خمیازهای طولانی غرید: «محض رضای خدا کِیت. این