میتوانی چشمهایت را از حدقه درآوری،
ولی خودت هستی، بلی خودت هستـی،
که در مــورد دردت تصمیم میگیـــری.
ژان پل ساتر/ مردههای بیکفنودفن
مدتهاست که پی زندگی این نویسنده و آن نویسنده افتادهام و آنقدر در روزهایشان سرک کشیدهام که بدانم نویسنده بودن سراسر رنج است.
سالهای اولی که به مسیر نویسندگی قدم گذاشتم و تمام فکروذکرم نوشتن داستانهای هولناک شده بود، از دیدن دستاوردهای افتخارآمیز نویسندگان خشمگین و کفری شده و آنها را به باد ناسزا میگرفتم.
میدانم… میدانم من فقط یک جنبه از زندگی مشقتبار آنها دیده بودم و فقط نتیجهها را واکاوی میکردم. من از رنجهای زندگی یک نویسنده بیخبر بودم.
تمرکز بر روی نتایج نویسندگی آنقدر مرا با خودش به بیراهه کشاند که تقریباً از ماهیت لذتبخش نوشتن دور شدم.
پس بعید نخواهد بود که بگویم سالها طول کشید تا معنای حقیقی کوه موفقیت را درک کنم. اینکه برای یک لحظه چشیدن طعم پیروزی ناچاری سالهای سال جان بِکَنی و جان بِکَنی. رنجی که انکارناپذیر است اما شیرین و گوارا مینماید.
یادداشت مرتبط: «خستهام، اما این کافیست که در برابر مرگ رویاهایم تسلیم شوم؟»
با من همراه باش تا از روزمرگیهای تلخ و شیرین نویسندگانی بگویم که حالا ما با آثار فاخرشان آنها را میشناسیم.
گوستاو فلوبر:
نویسندهای فرانسوی که ریزهکاریها و ظرافتش در نوشتن رمانهای رئالیسم چنان به جان مینشیند که او را صاحب سبک کرده است.
بله بهترین اثر او رمان «مادام بوواری» نام دارد.
آرتور میلر:
آنچه که از شنیدن نام میلر به یاد میآورم نمایشنامۀ بینظیر «مرگ فروشنده» میباشد.
نمایشنامهای که جایزه پولیتزر نمایشنامه و جایزه تونی بهترین نمایشنامه را از آن خود کرده است.
تام استاپارد:
نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس بریتانیایی که برندۀ جایزۀ اسکار بهترین فیلم غیراقتباسی را بدست آورده است.
هاروکی موراکامی:
آثار عجیب و دوستداشتنی موراکامی این نویسندۀ ژاپنی پرکار چنان به شهرت رسیده که تاکنون به ۵۰ زبان دنیا ترجمه شده است. به عنوان طرفدار موراکمی میتوانم رمان سورئال «کافکا در کرانه» را دلچسبترین اثرش بنامم.
جویس کارول اوتس:
نمایشنامهنویس، رماننویس و شاعر آمریکایی که تا کنون بیش از ۵۰ رمان، ۳۰ مجموعه داستان کوتاه و تعداد متعددی مقاله و نقد را به چاپ رسانده. جویس موفق به دریافت جوایز گوناگونی از جمله جایزه ملی ادبیات آمریکا و جایزه منتقدان آمریکا شده است. همچنین او برای تعداد بسیاری از جوایز نیز نامزد شده که میتوان جایزه پولیتزر را یکی از آنها دانست.
ژان پل ساتر:
مجموعه داستان «دیوار» از این نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی همان کتابی بود که به مدد ترجمۀ دلچسب «صادق هدایت» در ایران شناخته شد.
استفن کینگ:
بدونشک طرفداران کینگ این نویسندۀ آمریکایی را با داستانهای هولناکی همچون :«مسیر سبز»، «درخشش»، «آن» و رمانها و داستانهایی از این دست میشناسند.
این نویسندۀ دوستداشتنی برندۀ جوایزی همچون؛ جایزۀ ادگار، جایزۀ ملی کتاب و جایزۀ او.هنری شده است.
البته که این لیست کوتاه آنقدر مختصر هست که جای خالی خیلی از بزرگان جهان نویسندگی را به ما یادآور شود. اما آنچه که اهمیت دارد رنجهای شیرینی است که نویسندگان طی سالها تمرین و نوشتن متحمل شدهاند. رنجی که آرامآرام آنها را رشد داده و به مرحلۀ بزرگسالی پرتاب کرده است.
حالا تو به من بگو، تو به عنوان یک نویسنده چه رنجهایی را در این مسیر میبینی؟ اما چطور با آنها کنار خواهی آمد؟ هوم؟ منتظر جوابت در کامنتها هستم.
یادداشتهای مرتبط: «اگر دغدغهات نویسندگی است پس نوشتن را زندگی کن.» – «تو تنها نخواهی بود»
7 پاسخ
فکر میکنم چیزی که من و همه نویسندگان از ان رنج میبرند سردرگمی است.
اینکه چیزی که مینویسیم و راهی که داریم میرویم همانی است که باید باشد
یا راه ما مسیر دیگری است و سالهاست اشتباه میرویم؟
مقاله بنویسم؟ داستان بنویسم؟ شعر بسرایم؟
نمیفمیم تا زمانی که قلم بر کاغذ بگذاریم.
دقیقا همینطوره جناب انیس… میدونی این وضعیت درهمبرهم جامعه یک طرف و خواستههای مستقل یک نویسنده هم یک طرف. خلاصه این مسیر خودش پر از ابهام و سختیه… .
و خداروشکر که تنها وسیلۀ نجات ما نوشتن است.
درود بر شما موفق باشی.
مسئلهای که من همیشه باهاش روبهرو میشم اینه که یه ایده رو به خوبی مصرف میکنم یا نه؟ منظورم اینه که من شاید یه مقاله بنویسم دو هزار کلمه اما از کجا بدونم این مقاله نمیتونسته جامعتر و کاملتر باشه و به پنج هزار کلمه برسه؟
یا مثلا یه رمان مینویسی چهل هزار کلمه اما آیا ایدۀ اصلی رمان اگه قرار باشه به داستانی خوب تبدیل بشه چیزی که من نوشتم کافیه یا نه؟ کم داره یا زیاد؟ و…
خوشبختانه مانع از نوشتنم نیست اما اگه حواسم نباشه مانع از رضایت میشه.
میدونی این حرفت منو یاد یک خصوصیت پدردربیاری انداخت به نام «کمالگرایی». راستش منم هزاران مرتبه اینو با خودم میگم. اما تهش یادآور میشم که هیچ مقالۀ جامع و کاملی نیست. میدونی چرا؟ چون ذهن ما مدام درحال یادگیریه و این یادگیری هیچوقت تموم نمیشه. البته اگر از این زاویه هم بهش نگاه کنی میشه اینطوری تفسیرش کرد که یک ایده فقط یک مسیر مشخص و واحد نداره. به یک ایده میشه از چندین جهت شاخوبرگ داد و یا حتی در مرور زمان کاملترش کرد.
البته که بحث رماننویسی و داستان خیلی خیلی متفاوته. به نظر من حجم رمان تا زمانی که خودت رو راضی نکنه میتونه کم و یا زیاد بشه. اصلا تو حجمش هیچ قانون خاصی نیست. فقط یاید همون چهارچوبهای اولیه یک رمان خوشخوان رو شامل بشه.
و پیشنهادی که به ذهنم میرسه اینکه نذار کم و زیاد شدن حجم رمان مانع رضایتت بشه. اگر تو نویسنده هستی باید با رضایت کامل برای تو باشه. همین 🙂 موفق باشی.
ترس من راجب کتاب خوانی است.
اینکه اگر مطالب کتاب ها یادم برود چه کار کنم
نکند این کتاب را خوب نخوانده باشم و اطلاعات مورد نظرم را نگرفته باشم؟
یکی دیگر از ترس ها، ترس آزادنویسی بی هدف است.
از آقای کلانتری خواندم که بهتر است همینطوری بزنیم به کاغذ و بی ایده بنویسیم تا اینکه ایده خودش بی آید.
ترسم از این است که شاید ایده ای پیدا نکنم. و زمانی که صرف آزادنویسی کردم را چرا صرف کتاب خواندن یا ویراییش نکردم.
این ترس کاملا طبیعیه. خودت رو درگیرش نکن. خود من همین امروز سراغ کتابی رفتم که تقریبا ۱۰ ماه پیش خونده بودم. در کمال تعجب فهمیدم که زهی خیال باطل، همهچیز رو یادم رفته. انگار که دفعۀ اولمه میخونم اما وقتی جملاتی رو که هایلایت کرده بودم و یا نکاتی رو که گوشه و کنار کتاب نوشته بودم خودنم متوجه شدم که ماجرا چیه. البته به قول استاد شاهین اشکال نداره اگر یادمون رفت نهایتش اینکه میتونیم از خوندن هزاران باره کتاب لذت ببریم.
چیزی که خیلی اذیتم میکنه بی توجهی مردم نسبت به کارمه. چرا مردم اهمیتی به کارمون نمیدن؟ چرا به احتراممون از جاشون بلند نمیشن؟ چرا یه آدم بی سواد باید کار من رو نقد کنه؟