عامل انگیزهبخش پیشرفت
مسئله پیشرفت نیست، عامل انگیزهِبخش پیشرفت است! چقدر موافقی؟ چرا؟
با عضویت در خبرنامه، شما میتوانید هرهفته گزارشی از پستهای سایت و مطالب مهمی که به تازگی نوشتهام، دریافت کنید.
مسئله پیشرفت نیست، عامل انگیزهِبخش پیشرفت است! چقدر موافقی؟ چرا؟
اینها را خطاب به خودم میگویم خواستی تو هم گوش کن: با مخاطبتت ارتباط بگیر: خودت را به حماقت نزن بچه، تا با مخاطبانت ارتباط نگرفتی رهایشان نکن. دقایقی وقت بگذار و چند خطی از خودت بنویس. آنوقت کمی به صفحۀ سایتت رنگولعاب بده و
یکم-کانر موسیقیهایی که میتوانید در حین خواندن این فصل گوش کنید: (Salem’s Heir-Peter Gundry) (Heart of Darkness) دکمۀ آسانسور را که میفشارم جهان در سکوتی دلخراش فرو میرود. انگار که دوباره به همان گرداب توهمات کشیده شده باشم و کِیت[۱] در مرکز آن ایستاده است.
در صورتی که در خصوص مقالات، داستانها و یا سایر محتوای سایت سؤالی داری، لطفاً در پست مربوطه از قسمت نظرات، نظر خودت رو برای من ارسال کن. من حتماً به نظرت پاسخ خواهم داد. اما در صورتی که پیشنهاد و یا انتقادی داری، میتونی
خودم را به پادکست جافکری میسپارم و اپیزود «حرف مردم» را پلی میکنم. همانی بود که میخواستم. همانی بود که انتظارش را داشتم. دلچسب و پر از حرف. راستش آن لحظات که مهمان برنامه خطاب به مجری میگوید: «حاضری برای کدام سلیقه و انتخاب بهایی
همچون عذاب وجدانی دردناک. انگار که بندبند وجودت درد بگیرد و استخوانهایت تیر بکشد. انگار که خسته بشوی. یک خستگی روحی طولانی مدت. انگار که خواستار تعطیلات بیپایان باشی. دستآخر آه میکشی و به برنامههای پیشرویت مینگری. کدام نقطه؟ در کدامین نقطه اشتباه کردهای؟ کجای
گمان میکنم که پستهایم تکراری شده است. آنقدر تکراری و خستهکننده که تقریباً رغبتم را برای نوشتن محتواها از دست دادهام. انگار که به همهشان یک چاشنی مشترک زده و بعد کمی رنگولعاب الکی تحویلتان میدهم. هفتههاست که از این مرض کوفتی رنج میبرم و
«کریستوفر همیلتون» در کتاب «چگونه رنج بکشیم» میگوید: اصلاً منطقی نیست که یک مادۀ شیمایی را به دلیل نوع واکنشش با مادهای دیگر سرزنش کنیم؛ این ماده فقط دارد کاری را میکند که در ذاتش است. اگر انسانها را هم با این دید ببینیم، شاید
آفتاب داغ بر پس سرش میتابد درحالی که به سمت کتابخانۀ اشتراکی انگلستان میرود. عرق بر صورتش نشسته و گرما از زمین و زمان میبارد. هرازگاهی با دستمال جیبی عرقهایش را خشک میکند و قدم برمیدارد. سپس در را هل میدهد و داخل میشود. به